Part 20

1.2K 185 10
                                    

پارت بیستم

#جونگ کوک

بالاخره به هتل نامجون رسیدم..وارد هتل شدم..چشمام همه جا رو میگشت تا ته رو پیدا کنم، ولی خب محال بود..اونجا هتل خیلی بزرگی بود و انقدر آدم توش زیاد بود که اگه یکی یکی هم میگشتم، تا ته رو پیدا کنم خیلی طول میکشید..رفتم پذیرش..دختر جوونی اونجا وایساده بود..رفتم جلو و با دیدنم لبخندی زد
-سلام خوش اومدید
-سلام  ممنونم..من با مدیر هتل کار داشتم
-وقت قبلی دارید؟
-نه، بهش بگید جئون خودشون میشناسن
-بله
به سمت تلفن رفت و بعد از چند لحظه برگشت
-طبقه دهم تشریف ببرید، اتاقشون مشخصه
تشکری کردم و به سمت اسانسور رفتم و بعد از زدن دکمه ی طبقه دهم منتظر موندم..وقتی در داشت بسته میشد احساس کردم تهیونگ رو دیدم،اما موهاش بلوند بود..خواستم برم بیرون که در کامل بسته شد و اسانسور حرکت کرد..اما موهای ته مشکی بود..ولی مطمئنم اون پسری که دیدم تهیونگ بود..با باز شدن در اسانسور از فکر اومدم بیرون و به سمت اتاق مدیریت رفتم..منشی که انگار منو شناخته بود راهنماییم کرد وارد اتاق نامجون شم
-سلام جونگ کوک
-سلام نامجون
رفتم جلوتر و همدیگه رو بغل کردیم..نامجون به مبل راحتی اتاقش اشاره کرد و هردو روش نشستیم
-چی شد که گذرت به سانفرانسیسکو خورده ؟
-راستش دنبال یه نفرم که توی هتلت کار میکنه
اخمی کرد
-کی؟؟؟
-کیم تهیونگ
-با اون چیکار داری؟
تعجب کردم
-مگه تهیونگ رو میشناسی؟؟
لبخندی زد
-البته که میشناسم..دوست جینه
-جین؟
-دوست پسرم..یادت نیست؟
-اوه سوکجین رو میگی؟
-اره..تهیونگ دوستِ رفیق سوکجینه
-اره میدونم..
-خب چیکارش داری؟
-راستش من تهیونگ رو دوست دارم
با این حرفم ریز خندید
-به به بالاخره عاشق شدی؟؟
لبخندی زدم
-اوهوم..ولی خب سوتفاهمی پیش اومد و یجورایی بهم زدیم الان
-اوه
خواستم ادامه بدم که در اتاق باز شد و ی مرد اومد داخل
-اوه مزاحم شدم؟؟
نامجون سری تکون داد
-نه عزیزم..اتفاقا راجب دوستت تهیونگ داشتیم حرف میزدیم
با این حرف نامجون ، فهمیدم که مردی که اومده جین باید باشه..جین با اخم نگاهم کرد
-شما؟
بلند شدم و دستمو دراز کردم
-جئون جونگ کوک
دستمو گرفت
-همون دوست پسر احمقشی نه؟
با تعجب نگاهش کردم
-منو میشناسی؟؟؟
-البته، با کاری که باهاش کردی خودم چندین بار بردمش روانپزشک..مگه میشه نشناسمت؟
با این حرفش خشکم زد..بغض کردم...نامجون که دیدم اوضاع خرابه رو به جین گفت
-اروم باش عزیزم..قضاوت نکن
-چی میگی نامجون؟ تهیونگ هرشب با قرص میخوابه..اون اوایل هیچی بروز نمیداد، بالاخره ی شب که کارش داشتم و رفتم اتاقش دیدم داره جیغ میکشه..من قضاوت نمیکنم، با توجه به چیزایی که دیدم دارم حرف میزنم
قطره اشکی از چشمم چکید..سرمو بلند کردم و به جین نگاه کردم
-حالش..خیلی بده؟
جین که انگار با دیدن اشکم خشمش فروکش کرده بود گفت
-اون اوایل خیلی اذیت میشد،الان بهتره
-میخوام ببینمش
جین که انگار دوباره عصبی شده باشه صداشو برد بالا
-چی چیو ببینمش؟؟ اون تازه حالش بهتر شده..ممکنه با دیدنت اونم یهویی شوکه شه
نامجون بالاخره حرف زد
-بنظرم فردا تایم مناسبیه، جشن داریم و خب مسلما تهیونگ هم دعوته، میتونی اونجا ببینیش..تا جایی که من میدونم اون از تنها بودن با تو میترسه، توی جمع فکر نکنم اذیت شه
جین حرفشو تایید کرد
-با اینکه دوست ندارم دوباره اون روزا براش برگرده، ولی فردا بهتره که ببینیش
به جین نگاه کردم
-چند دقیقه پیش وقتی در آسانسور داشت بسته میشد فکر کردم تهیونگ رو دیدم، موهاش بلوند بود
جین با تعجب نگاهم کرد
-اونم تورو دید؟؟؟
نیم خیز شدم
-یعنی تهیونگ بود؟؟؟؟ نه منو ندید
جین که انگار خیالش راحت شده باشه سری تکون داد
-اره، خودش بوده احتمالا
-آها، اوکی
نامجون از تلفن به منشی زنگ زد که بیاد داخل، با اومدن منشی رو کرد بهش
-برای اقای جئون بهترین اتاقتون رو آماده کنید، چند روزی مهمونمون خواهند بود
منشی چشمی گفت و رفت بیرون
با قدردانی نگاهش کردم
-ممنونم
نامجون لبخندی زد که چال گونه هاش مشخص شد
-خواهش میکنم مرد، امیدوارم مشکلتون هم حل شه
لبخندی زدم..جین هنوزم چپ چپ نگاهم میکرد
-از تو هم ممنونم، ممنونم که تهیونگ تنها نبوده
جین چشمشو تو حدقه چرخوند
-باشه
با این حرفش نامجون زد زیر خنده
-ناراحت نشو کوک، جین تهیونگ رو مثل بچش میبینه
لبخندی زدم
-نه اتفاقا، احساس میکنم هرچی بگه حقمه
-درست احساس میکنی
.
.
.
#تهیونگ

بالاخره روز مراسم رسید و قرار شد جیونگ شی توی لابی منتظرم باشه تا باهم بریم اونجا، دیروز رفتم بیرون و لباس دکمه دار خریدم، لباسای هتل که خب خیلی ضایع بود بپوشم، بقیه لباسام هم همه تیشرت بودن، در نهایت رفتم بیرون و لباس آستین بلندی که رنگ آبی آسمانی داشت خریدم..احتمالا همه ی کسایی که میان کت و شلوار پوشیده باشن ولی خب من ترجیح دادم شلوار مشکی با همین لباسم بپوشم و کت نپوشم..جلوی آینه در حال بستن دکمه های لباسم بودم، نگاهی به خودم کردم، صورتم خیلی لاغر شده بود..دستی به لبام کشیدم..ایکاش میتونستم هنوزم لب های جونگ کوک رو روشون حس کنم..چقدر دوست داشتم الان پیشم بود..متنفرم از اینکه وقتی بیدار میشم پیشم نیست..متنفرم وقتی گریه میکنم پیشم نیست تا بغلم کنه..بهم بگه اروم باش..چیزی نیست..ایکاش میتونستم برگردم پیشش..ایکاش به حرفام گوش میداد تا میفهمید من دوسش دارم..ایکاش میتونستم حداقل از دور ببینمش
قطره اشکی که با سمجی از چشمام اومد پایین رو پاک کردم،موهامو شونه کردم، کمی میکاپ انجام دادم، اهل میکاپ نبودم ولی خب چون جیونگ شی خیلی باکلاس بود دوست داشتم کنارش زیبا بنظر برسم..بالاخره از اتاق رفتم بیرون تا برم لابی
وقتی رسیدم لابی روی یکی از مبلای راحتی اونجا نشسته بود..نگاهی به تیپش انداختم، کت و شلوار طوسی پوشیده بود با لباس سفید و کروات طوسی که چند درجه از کت و شلوارش تیره تر بود..با دقت داشت چیزی رو از روی گوشی میخوند..رفتم جلوتر
-سلام
با دیدنم لبخندی زد و بلند شد و باهام دست داد
-سلام تهیونگ..
نگاهی بهم کرد
-واو ،چقدر زیبا شدی
لبخند خجلی زدم
-ممنونم..شمام خیلی خوشتیپ شدین
-اوه ممنونم ، بریم؟
-بریم
و باهم به سمت آسانسور رفتیم تا بریم به مراسم
.
.
.
#راوی

کاملا مضطرب بود و چشمش فقط به در سالن بود تا تهیونگ رو ببینه..توی این مدت از ترس اینکه تهیونگ بترسه نتونست بره دیدنش و البته که جین و نامجون نمیگفتن تهیونگ کجا کار میکنه..نامجون با دیدن چشمای جونگ کوک که به در خشک شده بود خندید
-اروم باش، بالاخره میاد
با اضطراب نگاهشو از در گرفت و به چشمای نامجون نگاه کرد
-اگه نیاد چی؟؟
نامجون لبخند اطمینان بخشی زد
-به جین گفته میاد
نفس عمیقی کشید و دوباره به در سالن نگاه کرد..بالاخره پسر مو بلوندی رو که منتظرش بود دید خواست قدمی به جلو برداره ولی دید که تهیونگش دست در دست یک مرد دیگه با لبخند وارد شد..با ناراحتی و کمی خشم نگاهشون کرد، دید که رفتن سر یک میز و نشستن..جین رو دید که کنار نامجون وایساده..رفت سمتشون
-تهیونگ دوست پسر داره؟؟
-وات د فاک ، چی میگی؟
جونگ کوک عصبی چشماشو چرخوند و به میزی که تهیونگ و اون مرد نشسته بودن اشاره کرد، نامجون با دیدن تهیونگ کنار دوستش تعجب کرد
-اونی ک کنارشه یکی از دوستامه که از دبیرستان میشناختمش، اونم مهاجرت کرد به اینجا و شرکت داره
جونگ کوک غرید
-برام مهم نیست چه خریه، سوکجین شی، بهم بگو تهیونگ دوست پسر داره؟
جین نگاهی کرد و گفت
-نمیدونم، تهیونگ راجب دوست پسر داشتن یا نداشتن بامن حرفی نزده
جونگ کوک عصبی پوفی کشید
.
.
.
اوه نو، اوه نو، اوه نو نو نو نو نو 😂
جونگ کوک جان امیدوارم بازم نرینی 😂
بچه ها، ووت هاتون کم شده ها، فک نکنین خبر ندارم 🥺 بی انصاف نباشید دیگه 🥲
از اونجایی ک این پارت جای بس حساسی تموم شد، اگ ووت و کامنتا ب یک حدی برسه، آخر شب باز ی پارت دیگه میزارم، دیگه بستگی به خودتون داره ❤️
بوس ب همتون 💋

destiny [kookv] (Completed)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ