Part 13

1.1K 189 6
                                    

پارت سیزدهم

#جونگ کوک

تهیونگ امروز رفت که باز امتحان بده...نگرانش بودم نکنه باز امتحانشو خراب کنه..با اینکه وقتی برای امتحان گریه می کرد دلم براش میسوخت ولی بازم نمیتونم منکر کیوت بودنش بشم...لبخندی به اون روز زدم و مشغول بررسی حساب های شرکت که منشی برام اورده بود شدم…
عصر بود و چون کارای شرکت زیاد بود هنوزم نتونسته بودم برم خونه...تهیونگ تایم ناهار بهم زنگ زد و گفت امتحانشو خوب داده و ازم پرسید ناهار میرم یا نه و منم گفتم که نمیتونم بیام چون کارام زیاده…
در زده شد و منشی اومد داخل
-آقای جئون
-بله؟
-یک آقایی اومدن و این نامه رو دادن بهم و گفتن که به شما بدم
با کنجکاوی نامه رو گرفتم و همونطور که داشتم بازش میکردم پرسیدم
-کی بود؟
-راستش فقط داد و گفت بدم به شما، قبل از اینکه بپرسم کیه سریع رفت
اخمام رفت تو هم
-باشه،میتونی بری بیرون
نامه رو از پاکت در آوردم و خوندمش
-سلام آقای جئون جونگ کوک...راستش نمی خواستم این بازی رو شروع کنم ولی به نظرم این حق شماست که حقیقت رو بدونید..مطمئنید که همه چیزو راجب پارتنرتون میدونید؟؟
وات د فاک...این نامه چی میگه..منظورش چیه..اصلا چرا یکی باید اینو برام بفرسته..منظورش از پارتنرم مسلما تهیونگ بود، اما چرا؟!
شماره اتاق اقای کانگ رو گرفتم
-سریع بیا اتاقم
و قطع کردم...منتظر به در چشم دوخته بودم و به شدت توی فکر بودم...نمیدونستم نامه رو به ته نشون بدم یا نه..اون خیلی حساس بود و نمیخاستم الکی ناراحتش کنم..شاید کار یکی از دوست دخترای قبلیم باشه..همونطور که داشتم فکر میکردم در زده شد و اقای کانگ اومد داخل
-بله رئیس؟
-یه کاری ازت میخام برام بکنی و کسی نباید بفهمه
-چشم،بفرمایید
-راستش میخام راجب تهیونگ برام تحقیق کنی
با تعجب نگاهم کرد
-دوست پسرتون رو میگید؟
-اره..برام راجبش تحقیق کن..هرچقد سریعتر بهتر
چشمی گفت و رفت بیرون...نمیدونم کارم درسته یا نه ولی بهرحال نمیخام شکی بینمون بمونه..مطمئنم که تهیونگ چیزی رو ازم پنهون نکرده
.
.
.
بالاخره کارای شرکت رو تموم کردم و رفتم خونه..وقتی وارد شدم تهیونگ به استقبالم اومد..لبخندی زدم
-سلام کوکییییییی
-سلام عشقم
-بیا امروز با دستپخت خودم برات غذا درست کردم
یه تای ابرومو دادم بالا
-خودت سالمی دیگه؟
با حالت کیوتی روشو کرد اونور
-اصن باهات قهرم
-باشه بیبی قهر نکن..امروز خیلی خسته شدم
با این حرفم چرخید به سمتم و بغلم کرد
-دلم برات تنگ شده بود
عمیق نفس کشیدم و عطرشو دادم توی ریه هام
-من بیشتر
واقعا نمیفهمم قصد کسی رو که اون نامه رو برام فرستاد..تهیونگ عاشقم بود و من عاشقش بودم ..نباید بهش شک کنم
-بریم شام بخوریم کوکی
-باشه بزار دست صورتمو بشورم الان میام
رفتم بالا و پشت سرمو نگاه کردم وقتی مطمئن شدم تهیونگ پایینه ، سریع زنگ زدم به اقای کانگ
-اقای کانگ، نمیخاد راجب تهیونگ تحقیق کنی..
-اما اقای جئون، من چندتا چیز راجبشون پیدا کردم..
صدای تهیونگ اومد
-کوووووک...بیا غذا سرد شد دوساعته چیکار میکنی؟؟؟
-باشه بیب الان میام
دوباره تلفن رو گرفتم به گوشم
-فردا اول وقت بیا اتاقم…
-چشم
گوشیو قطع کردم و با ذهنی مشغول رفتم سمت اشپزخونه
با ته شاممون رو خوردیم و از اونجایی که خیلی خیلی خسته بودم و حقیقتا ذهنم خیلی مشغول بود تصمیم گرفتیم بخوابیم…
.
.
.
صبح زودتر از تایم معمول رفتم شرکت، با ورودم منشی تعظیمی کرد
-به اقای کانگ بگو بیاد اتاقم
-چشم، فقط اینکه بازم نامه دارید
اخمی کردم
-گذاشتم توی اتاقتون
باشه ای گفتم و رفتم داخل اتاقم
بعد از چند لحظه اقای کانگ اومد داخل
-سلام اقای جئون، هرچی پیدا کردم توی این پروندس
پرونده رو از دستش گرفتم و بازش کردم..با دیدن اسم تهیونگ تعجب کردم
اقای کانگ شروع کرد به حرف زدن
-اسمشون چوی تهیونگ بوده، پسر اقای چوی جونگهیون..وقتی بررسی کردم دیدم که سه سال پیش توی 18 سالگیشون اسمشون رو تغییر دادن به کیم تهیونگ
-میخای بگی تهیونگ پسر اون مرتیکه اس؟
-بله قربان...گویا پدرشون توی یک سفر کاری که به کره داشتن با مادرشون اشنا شدن و ازدواج کردن...اقای تهیونگ از زن دوم اقای جونگهیون هستن..
به سرعت رفتم سمت پاکتی که منشی گفته بود و سریع پاکت رو پاره کردم ، چندتا عکس بود...احساس میکردم دیگه چیزی نمیشنوم..تهیونگ بود که داشت وارد خونه ی اون مرتیکه میشد..به دقت عکس رو نگاه کردم..همون لباسایی رو پوشیده بود که اونروز بهم گفت امتحانشو بد داده
-آقای جئون...آقای جئون
با صدای اقای کانگ به خودم اومدم
-بله؟
-راستش من یه چیز دیگه رو هم فهمیدم
-دیگه چی؟
-از یکی از کسایی که توی شرکت جونگهیون کار میکنه شنیدم که نقشه ی خرید سهاممون رو هم تهیونگ شی به پدرشون گفتن..
این دیگه زیادی بود...
-بسه،برو بیرون
اون هم که دید اعصابم خورده رفت بیرون..فکر اینکه تمام مدت تهیونگ من رو بازی داده باشه داشت جونمو میخورد...با بیرون رفتن کانگ هرچی جلو دستم بود رو انداختم زمین...دوست داشتم همه چیو داغون کنم...این همه مدت به تهیونگ اعتماد کرده بودم..راز هامو بهش گفتم...پس بخاطر همین بود که هیچوقت راجب پدرش چیزی بهم نگفت...درد خیانتی که بهم شده بود خیلی زیاد بود..من عاشقت بودم لعنتی چطور تونستی این کارو باهام بکنی...فکر اینکه از همون لحظه ی اولی که منو دیده داشته منو بازی میداده داشت دیوونم میکرد..
-لعنت بهت تهیونگ
.
.
.
#راوی

هرچقدر به جونگ کوک زنگ میزد جواب نمیداد...دیگه داشت نگران میشد..پالتوشو پوشید که بره دنبالش..
تمام خیابون های اطراف رو نگاه کرد، اثری از کوک نبود..به سمت شرکتش رفت..وقتی رسید به سرعت سمت اتاق کوک رفت
-سلام اقای کیم
صدای منشی رو شنید
-سلام..جونگ کوک هست؟؟
منشی نگاه نگرانی کرد
-نه دوساعت پیش رفتن...خیلی اعصابشون خورد بود و صدای شکستن وسایل از اتاقشون میومد..
تهیونگ بیشتر نگران شد
-نگفت..نگفت کجا میره؟
-نه..فقط رفتن و منم راستش ترسیدم ازشون بپرسم
سری تکون داد و به سرعت از اونجا رفت بیرون…
هرجایی که میتونست رو دنبالش گشت و همزمان به گوشیش زنگ میزد..
ساعت از 12 شب گذشته بود..دیگه داشت اشکش در میومد که بالاخره کوک جواب داد
-بله؟
تهیونگ با خوشحالی گوشیشو بیشتر به گوشش چسبوند
-کوک؟ کجایی؟ خیلی نگرانتم
-خونه ام
و گوشی رو قطع کرد..تهیونگ با تعجب و ناراحتی به گوشیش نگاه کرد
-یعنی چه اتفاقی افتاده؟
و با گفتن اینکه حتما یه اتفاقی توی شرکت افتاده به خودش دلداری داد و به سمت خونه پرواز کرد...
.
.
.
اینم پارت سیزدهم ک بسی پشم ریزون بود
پارت بعدی چی میشه بنظرتون؟ 😢
از ووت ها واقعا راضی نیستم، اگه ندادید لطفا برید قبلیا بدید ☹️
راستی توی هشتک #کره اول شدیم😍 ایشالا بریم برای برتر شدن توی فن فیکشن 😍💋

destiny [kookv] (Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora