Part 6

1.7K 273 5
                                    

پارت ششم

#تهیونگ

همین امروز بود که به جیمین گفتم از اقای جئون خوشم میاد و اونم شبش منو بوسید، الان قلبم داره سینمو پاره میکنه
خواستم ازش بپرسم چیکار کردیم که قبل اینکه حرفمو بزنم گفتم هیچی نگو
با خجالت ازش جدا شدم و دیدم با لبخند داره نگاهم میکنه، سرمو بردم پایین و بی هیچ حرف اضافه ای باهاش راه افتادم سمت ماشین تا بریم عمارت
وقتی رسیدیم عمارت دیدم چراغای طبقه اول خاموشن و این یعنی آقا و خانوم لی خواب بودن، بی سر و صدا رفتیم بالا ، وقتی داشتم میرفتم سمت اتاقم صدام زد
-تهیونگ
-ب..بله
چون توی هیجان بودم یکم لکنت زبون داشتم
-شب بخیر
اون به ارومی گفت، درجواب اروم لب زدم
-شب شمام بخیر اقای جئون
و سریع پریدم سمت اتاقم
.
.
.
چند روز از وقتی که همو بوسیدیم گذشت و توی این مدت سعی میکردم زیاد جلو افتابی نشم، چندبار رفتم اتاقش تا درمورد نقشه ها حرف بزنیم و انتظار داشتم راجب اون روز باهام حرف بزنه ولی چیزی نمی گفت، منم ترجیح دادم چیزی نگم، شاید با بوسیدن من فهمیده بود که از پسرا خوشش نمیاد
با لب و لوچه ی اویزون از فکر اینکه اقای جئون از من خوشش نمیاد از دانشگاه اومدم بیرون و از اونجایی که کلاس اخرم کنسل شده بود قرار شد برم پیش جیمین
وقتی رسیدم خونش با غرغر شروع کردم
-هیونگ، اون اصلا منو دوست نداره
جیمین با تعجب نگاهم کرد
-چرا؟چیشد؟
قضیه ی بوسه ی چندروز پیشمون رو گفتم
-و میدونی از چی حرصم میاد؟ اون خودش منو بوسید ولی به خودش زحمت نمیده در این مورد حرف بزنیم
جیمین خنده ای به قیافه ی طلبکارم کرد
-خب کوچولو بیا اینجوری فکر کنیم که چون تو چند روزه زیاد باهاش گرم نمیگری، اون فکر کرده که تو ناراحت شدی
رفتم تو فکر، جیمین دروغ هم نمی گفت، شاید واقعا بخاطر رفتار های من دوست نداشت راجب اون روز حرف بزنه
-راست میگی هیونگ، شاید بخاطر همین باشه،در ضمن من کوچولو نیستم
-باشه باشه تو بزرگی
اینو گفت و موهامو بهم ریخت
-الان بنظرت چیکار کنم هیونگ ؟
-بنظرم پاشو مثل بچه ادم ی جعبه شیرینی چیزی بخر و برو اتاقش
-مگه دارم میرم خواستگاری؟
جیمین متکای مبل رو زد رو سرم
-احمق،میگم ی چیزی بگیر که با بهونه ی اون بری اتاقش
-اها ولی من هرشب اتاقشم
با این حرفم جیمینی که داشت ابمیوه میخورد کل اب میوه شو تف کرد تو صورتم
-اهههه هیونگ، خیلی چندشی
-هرشب..(سرفه)..چیکار..میکنی؟
همچنان داشت سرفه میکرد
-هیونگ خیلی منحرفی، نقشه میاره که باهم روشون کار کنیم
-یعنی میگی نقشه های جی هاوس رو میاره که باهم روشون کار کنین؟؟
با تعجب پرسید
-خب اره
جیمین نگاه معناداری کرد
-ته، قشنگ فکر کن، چرا باید صاحب بزرگترین شرکت ساخت و ساز که ده برابر مهندس های بهتر و با تجربه تر از توعه دانشجو رو داره، نقشه بیاره که باهات کار کنه؟؟
گیج نگاهش کردم
-فک کنم واقعا ازت خوشش میاد
با این حرفش ضربان قلبم رفت بالا
-جدی میگی؟؟؟
-ولی خب هنوز مطمئن نیستیم، پس برو کاری که من کردمو بکن، حالا شیرینی نگرفتی کیکی چیزی بگیر برو باهاش حرف بزن
-باشه هیونگ
یکمی درمورد کارای انتقالی جیمین حرف زدیم و فهمیدم که توی سئول بهش پیشنهاد کار هم دادن..بالاخره بعد چندساعت از اونجا رفتم سمت کیک فروشی نزدیک عمارت و ی کیک کوچولوی شکلاتی خریدم
هوا تاریک شده بود و کوچه خیلی خلوت بود، همونطور که داشتم میرفتم احساس کردم یکی داره به سمتم میاد
پشتمو نگاه کردم و وقتی دیدم ی نفر با لباس مشکی داره دنبالم میاد ، با تمام توانم شروع کردم به دویدن ولی لعنتی خونه اخر کوچه بود
همونطور که با استرس داشتم میدویدم اون شخص بهم رسید و از پشت لباسم کشید که باعث شد محکم بخورم زمین و جعبه ی کیکی که دستم بود بیفته
منو برگردوند و روم نشست و ی مشت محکم خورد تو صورتم
-توعه لعنتی، فکر کردی میزارم اون تحقیر بی جواب بمونه؟
نگاهش کردم و دیدم که جکه ، اینو که گفت باز مشت دیگه ای زد..دست و پا میزدم تا ولم کنه ولی فقط مشتاش نصیبم میشد
-هه ، دیدی یارو پولداره اومدی خونش که هرزگی کنی؟ راستشو بگو هردفه بهت چقد میده؟؟؟
با این حرفش بغضی که از ترس داشتم ترکید و گریم گرفت
-ولم کن لطفا
-خودتو به موش مردگی نزن، هرزه ی کثیف
و باز مشت دیگه، چندین بارلگد زد زد، کم کم داشتم گیج میشدم و صداها برام گنگ میشد، احساس کردم دارم میمیرم، گرمی خون رو روی صورتم احساس می کردم، تصویر اقای جئون توی ذهنم اومد که بهم لبخند میزد، نباید میذاشتم این مرتیکه منو بکشه، من هنوز به اقای جئون نگفتم که چقدر دوستش دارم، با اخرین توانی که توی جونم مونده بود با پا زدم وسط پاش که باعث شد از روم بره کنار، دستشو وسط پاش گرفته بود
-توعه هرزه
به هرسختی که بود بلند شدم ، لعنتی انقد با مشت و لگد زده بود پاهام درد میکرد، با ته مونده ی جونم سعی کردم بدووم
با خودم حرف می زدم
-فقط یکم دیگه مونده ته، اقای جئون الان خونست، فقط یکم دیگه
بالاخره با هر جون کندنی بود به در رسیدم و دستمو گذاشتم رو زنگ در
چندثانیه دستمو روی زنگ نگه داشته بودم که دوباره جک بهم رسید و منو از پشت کشید و باز افتادم، دیگه حتی نای بلند شدن هم نداشتم و فقط فهمیدم که باز داره منو میزنه
کم کم داشتم از حال میرفتم که سنگینی جک از روم برداشته شد و صدای جیغ خانوم لی و اقای جئون رو شنیدم که انواع اقسام فحش هارو بار جک می کرد و داشت اونو میزد
چند لحظه بعد صداها خوابید و اقای جئون منو توی بغلش کشیده بود
-تهیونگ؟ ته؟ لطفا نخواب چشماتو باز کن
-اقای ...جئون
به سختی همینو گفتم و بعدش دیگه متوجه نشدم چیشد و از حال رفتم
.
.
.
ببخشید که کم شد🥺
خوشحال میشم نظراتون رو بگید 😍

destiny [kookv] (Completed)Where stories live. Discover now