دستشو روی بازوی تهیونگ گذاشت به دنبال خودش چند قدم عقب کشوندش
_ داری چیکار میکنی تهیونگ؟ مطمئنی که میخوای تتو بزنی؟
+ اره جونگ کوک و تو با اینهمه تتو نباید برات خیلی عجیب باشه که یکی بخواد تتو بزنه
نفس عمیقی کشید تا اعصابشو آروم کنه.. میخواست از چند لحظه آینده که خیلی راحت میتونست پیش بینی کنه فرار کنه
_ این چیزی نیست که یکدفعه براش تصمیم بگیری میخوای یکم دربارش فکر کنی؟ میتونیم بریم خونه و تو روش فکر کنی و اگه میخواستی فردا..
با دیدن تهیونگ که بدون توجه به حرفاش ازش فاصله گرفت و سرشو توی گوشی هیون جو کرد آهی کشید و دستی به پیشونیش کشید.
روی صندلی کنار سالن نشست و به تهیونگ که داشت طرحی که میخواست و انتخاب میکرد و میگفت که کجای رونش باشه نگاه کرد..
با دیدن دست تهیونگ که قسمتی از رون پاشو نشون داد آه دیگه ای کشید.چرا باید روی رون پاش اولین تتوشو بزنه؟ بدون اینکه سعی در از بین بردن اخمای توی هم رفتش بکنه دستاشو روی سینش بهم گره زد و به صندلی تکیه داد.
با دیدن تهیونگ که یک شلوارک کوتاه دستش بود و داخل اتاقکی شد چشماش درشت شد...واقعا میخواست اون لعنتی روی رونش بزنه؟
چشم هاش با دیدن تهیونگ که شلوار خودشو با اون شلوارکی که فقط یک وجب از باسنش پایین تر بود عوض کرده بود و داشت میرفت تا روی صندلی بشینه درشت شد و زبونشو به گونش فشرد.
شاید باید درحالی که به زور شلوارشو پاش میکنه از اونجا خارجش کنه و بعد بردنش به خونه اش از زدن تتو منصرفش میکرد و میگفت که چقدر درد داره؟
میدونست که تهیونگ بعد گرفتن تصمیمش هیچ جوره منصرف نمیشه
شاید باید میرفت و تتو یاد میگرفت تا خودش براش روی رونش اون پروانه هارو تتو کنه؟
لبشو باز زبونش تر کرد و در حالی که دستشو توی موهاش میکشید از جاش بلند شد و به سمت دوستش و تهیونگی که روی روی صندلی مخصوص تکیه داده بود و منتظر بود تا پماد بی حسی روی قسمتی که میخواست زده بشه رفت.
دستشو به کمرش زد و سعی کرد اخمای روی صورتشو کم تر بکنه
_ کدوم طرح و قراره بزنه؟
گوشی هیون جو رو از دستش گرفت و به سه تا پروانه کوچیک نگاه کرد .. این پروانه ها روی رونش میخواست قرار بگیره؟
مطمئن بود تهیونگ قراره با این کارش جونشو بگیره ، گوشی دوباره به دست هیون جو که داشت وسایلشو آماده میکرد داد و به سمت تهیونگ که روی صندلی منتظر بود تا بی حسی اثر کنه برگشت
..با دیدن پاهاش که با فاصله از هم قرار گرفته بود نفس عمیقی کشید دستشو به رون دیگش رسوند و با فشار کمی به پای دیگش کمی نزدیک ترش کرد.
سرشو به گوشش نزدیک کرد و اروم لب زد
_ پشیمون نمیشی؟
YOU ARE READING
A F R O D I T [KookV]
Fanfiction" کامل شده" _ سکسپیر میگه.. عشقم را در برابر دست تو و دستم را در عشق تو می نهم ماگ قهوه اشو پایین اورد و چشماشو توی حدقه چرخوند + اولا اون شکسپیره نه سکسپیر احمق.. و بعدم اون جمله کوفتی اینه.. عشقم را در برابر عشق تو و دستم را در دست تو می نهم. چر...