Part 38

2K 344 327
                                    


نمی‌دونست چجوری به بیمارستان رسیدن ولی حالا خودشو درحالی میدید که دنبال تختی که از آمبولانس خارج شد داخل بیمارستان میدوید.

پشت سر هم اسمشو زمزمه می‌کرد‌ و چشم هاش هر چند لحظه سیاهی میرفتن و واقعا نمی‌دونست که چجوری داره راه میره و گوشه تخت رو توی دستش گرفته.

همراه پرستارها و دکتری که تخت رو می‌کشیدن میدوید و هر چند ثانیه بین صدا زدن های  اسمش رو به دکترا میگفت

_سر ..سرش خونیه و چشم هاش بسته است.. میبینین سرش داره خون میاد

با سرعت گرفتن افرادی که تخت و به سمتی هل میدادن پاهاش با بی‌حالی توی هم گره خوردن و به شدت روی زمین افتاد.

چشم هاشو برای ثانیه ای بست و همزمان با باز کردن دوبارشون پرستاری که به سمتش میومد، زمین زیر پاش و دیوار هارو با گیجی میدید.

_ اقا حالتون خوب نیست بزارین بهتون کمک کنم

حرف های زن جلوش رو که به فرانسوی بود نمیفهمید ، به اطراف نگاه کرد ، دستش رو به صندلی کنارش گرفت تا بلند بشه ، تهیونگش رو گم کرده بود و حالا که همه چیز رو دوتا و با  گیجی میدید و  بیشتر از قبل هول کرده بود.

هنوز کامل بلند نشده بود که با گرفته شدن بازوش با تمام نیرویی که براش مونده بود زن رو به سمتی هل داد.

با تموم شدن انرژیش خودش هم روی زمین افتاد و سرش با کنار صندلی برخورد کرد.

درد شدیدی که توی سرش می‌پیچید و چشم هایی که هر لحظه بسته میشدن رو باز نگه داشت و درحالی که دستش رو دوباره به زمین می‌گرفت تلو تلو خوران از روی زمین بلند شد و قدم هاشو به سمت راستی که دید تهیونگ رو بردن حرکت داد.

با رسیدن به دری که روش علامت ورود ممنوع بود داد کوتاهی زد و نفس لرزونی کشید.

با دستش ضربه‌ای به در رو به روش زد فریاد کوتاهی کشید نمی‌تونست ، هیچ فکری بکنه و تنها چیزی که می‌خواست دیدن چشم های گربه مورد علاقش بود.

کشیده شدن بازو هاش به عقب و فاصله دادنش از در باعث شد ناله دردناکی بکنه و با عجز و به تنها زبونی که توی ذهنش بود ، به کره ای شروع به صحبت با مردهای فرانسوی که بازوهاش رو نگه داشته بودن بکنه

_ ت .. تهیونگ .. او .. اون تو .. عه

با چشم هایی که درد صاحبشون رو به خوبی نشون میدادن و ناله های عاجزانه ای که میکرد به مرد ها دوباره نگاه کرد ولی قدمی دیگه ای که عقب کشیده شد کم کم سیاهی ای  که هر چند لحظه چشم هاش رو میپوشند بهش غلبه کرد و بیهوش شد.

.
.
.

پلک های سنگینش رو از هم فاصله داد و به سقف سفید بالای سرش زل زد.

A F R O D I T  [KookV] Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang