_ سرشون رو بخیه زدیم و باید مراقبت کنن و بیهوشی طولانی مدتشون بخاطر ارام بخش قوی بوده که بهشون تزریق شده
لبشو با زبونش خیس کرد و منتظر به ادامه حرف های دکتر گوش داد
_ بخاطر ضربه هایی که خوردن میتونم بگم گیر ادم های درستی نیوفتادن و بهتون پیشنهاد میکنم تا با پلیس درمیون بزاریدش
تشکر مختصری کرد و وارد اتاقی که جونگ کوک داخلش بود شد.
کنار تختش نشست و به صورت کبود شده و چسب های روش نگاه کرد ، سرشو جلو برد ، بوسه سبکی روی گونش گذاشت عقب نشست و نفس کوتاهی کشید.
شاید باید هرچه زودتر با جونگ کوک بر میگشت کره ، هرچقدر که بیشتر جونگ کوک و توی فرانسه و کنار خودش داشت آسیب بیشتری بهش میرسید و واقعا نمیفهمید که دلیلش چیه
تمام دیروز جونگ کوک گفته بود که امروز براش تعریف میکنه چه چیزی اتفاق افتاده و حالا با این اتفاقی که سرش افتاده بود حتی نمیتونست یک ثانیه بیشتر برای شنیدن حقیقت صبر کنه.
دستاشو توی موهای بلند شده جونگ کوک کشید و نفسشو با آه بیرون داد.
با لبخند کوتاهی که روی لب هاش نشست موهای توی دستشو که ربطی به قسمت بخیه خورده نداشت رو شروع به بافتن کرد.
از دیدن صورت با نمکش با اون موهای بافت کوتاه که دستشو بالا آورد و بوسه ای روش زد ، گونشو به کف دستش مالید و زمزمه کرد
+ زود باش کوو دلم برات تنگ شده
.
.
.پلک هاشو با سنگینی باز کرد و بعد چندبار پلک زدن بی توجه به درد شدید سرش صورتشو چرخوند تا اطرافشو ببینه.
با فهمیدن اینکه توی بیمارستان نفس راحتی کشید و به تهیونگ کنارش که با انگشت هاش بازی میکرد نگاه کرد و لبخند کوتاهی تا جایی که میتونست زد
_ هی پیشیتهیونگ با شنیدن صدای ضعیف جونگ کوک شتاب زده سرشو بلند کرد ، سریع از جاش بلند شد و روی صورتش خم شد
+ خدایا کوک داشتی منو میکشتی
بوسه محکمی روی پیشونیش زد و به چشم هاش توی اون فاصله نگاه کرد
+ خیلی درد داری؟
_ نه .. نه خوبه .. تو حالت خوبه؟ دستات خیلی سرده
چشم هاشو توی حدقه چرخوند و روی صندلی کنارش نشست
+ نه خوب نیستم لعنت بهت داشتی منو سکته میدادی .. میشه بهم بگی چه اتفاقای کوفتی داره میوفته
بینیشو بخاطر درد چینی داد و تکون آرومی خورد
_ وقتی برگش..+خدایا کووو نه نمیشه که وقتی به برگشتیم هتل بهم بگی .. از دیروز فقط بهم گفتی که فردا و حالا ببین که چه اتفاقی برات افتاده
YOU ARE READING
A F R O D I T [KookV]
Fanfiction" کامل شده" _ سکسپیر میگه.. عشقم را در برابر دست تو و دستم را در عشق تو می نهم ماگ قهوه اشو پایین اورد و چشماشو توی حدقه چرخوند + اولا اون شکسپیره نه سکسپیر احمق.. و بعدم اون جمله کوفتی اینه.. عشقم را در برابر عشق تو و دستم را در دست تو می نهم. چر...