_ ها؟
حرکات لبای تهیونگ و میدید ولی انقدر غرق بوسه اش شده بود که صداشو نشنیده بود میخواست تهیونگ سریع تر ازش فاصله بگیره تا شاید بتونه تا خود بیمارستان بدوه و بعد اینکه از زنده بودنش مطمئن شد برگرده و دوباره توی اغوشش بگیره ولی به جاش فقط فشار دستاشو دور کمرش محکم تر کرد تا جلوی خودشو برای جلو بردن سرشو عمیق بوسیدنش بگیره.
نفسشو با لبخند بیرون داد و در حالی که همراهِ تهیونگ داخل بغلش چرخ ارومی میزد با شنیدن صدای خنده اش نفس لرزونی کشید و پایین گذاشتش..
حالش خوب نبود..
بهتر بود بگه اصلا حالش خوب نبود نه تا وقتی که فقط با صدای خنده اش تمام صدا های اطرافش محو شده بودن و فقط صدای خنده های شیرین اون پسر و میشنید و نمیخواست حتی برای یک لحظه ازش فاصله بگیره
نفس تندی کشید و انگشت اشارشو روی لباش کشید و درحالی که به سمت تهیونگ که حالا جلوی نقاشیش ایستاده بود و با عشق نگاهش میکرد قدم برمیداشت زمزمه کرد
_ اگه برای اینکه منو ببوسی باید یکی از نقاشیاتو توی یک نمایشگاه بذارم .. میتونم قسم بخورم هر روز اینکارو بکنم تاجایی که هیچ نمایشگاه و موزه هنری بدون اسم تو نمونه
+ شاید باید برام یه نمایشگاه بزنی؟! کی میدونه احتمالا بعدش باهات ازدواج کردم
نفس عمیقی از موهای تهیونگ کشید و از عطر خوش بوشون لبخند کوچیکی زد و با خودش زمزمه کرد اگه مطمئن بودم که بعدش تا ابد باهم میمونی تمام خیابونارو برات تبدیل به یک نمایشگاه برای نقاشی هات میکردم
ولی فقط خندید_ نه ممنون پیشی هنوز نمیخوام به دستت بمیرم
+ هی تو باید از خدات باشه تا به دستای من کشته بشی
قبل اینکه بتونه جوابی به تهیونگ بده با دیدن شلوغ شدن دور آفرودیته و تهیونگ و سوال هایی که ازش درباره نقاشی میپرسیدن ازش فاصله گرفت.
روی صندلی های چرم مشکی با طرح مدرن که برای بازدیدکنندگان گذاشته بود نشست و با لبخند بزرگ به صورت هیجان زده تهیونگ که درباره نقاشیش به افرادی که ازش سوال میپرسیدن جواب میداد زل زد و به این فکر کرد چجوری میتونه از قلبش در برابر عشقی که داشت تمامشو میگرفت مراقبت کنه
.
.
.در خونه اشو باز کرد و بعد وارد شدن تهیونگ وارد خونه شد و نگاهی به اطراف خونه اش انداخت ..
بعد اینکه از نمایشگاه اومده بودن تهیونگ اصرار کرده بود که بعد غذا دادن به گربه هاش خونه جونگ کوک بیان و خب جونگ کوک اصلا آدمی نبود که با این قضیه مخالفت کنه.تیشرت ساده و راحتیشو از کمدش برداشت و بعد عوض کردنش به آشپزخونه رفت تا برای قهوه تهیونگ اب جوش بذاره و درحالی که داخل یخچال دنبال چیزی برای خوردن میگشت صدای تهیونگی که روی تختش نشسته بود به گوشش رسید
YOU ARE READING
A F R O D I T [KookV]
Fanfiction" کامل شده" _ سکسپیر میگه.. عشقم را در برابر دست تو و دستم را در عشق تو می نهم ماگ قهوه اشو پایین اورد و چشماشو توی حدقه چرخوند + اولا اون شکسپیره نه سکسپیر احمق.. و بعدم اون جمله کوفتی اینه.. عشقم را در برابر عشق تو و دستم را در دست تو می نهم. چر...