میتونست تصور کنه که مادرش زنده بشه و جلوش ظاهر بشه و یا حتی پدرش از ناکجا آباد بیاد و بگه که تمام این مدت از بودنش خبری نداشته و حالا دوسش داره ولی اینکه حرفای احمقانش به فلور شنیده بشه و توی گوشش زده بشه براش غیر قابل باور بود.
درسته اینو واقعا قبول داشت که یه احمق کامله ولی اینکه تهیونگ دقیقا موقع گفتن حرفای احمقانه اش سر برسه و بهش سیلی بزنه بهش نشون میداد چقدر بدشانس و دیونه اس .. چند لحظه از رفتن تهیونگ گذشته بود و هنوز زاویه صورتشو عوض نکرده بود ، در حالی که سعی میکرد نفس عمیقی بکشه و صاف وایسته به فلور که با چشمای گرد شده و فقط با لباس زیر بهش نگاه میکرد بی توجهی کرد و لباسشو از روی تخت برداشت و به سمت در رفت .. تازه مغزش داشت کار میکرد چطور انقدر عوضی بود که فقط بخاطر سکس و ادامه دادن به کارشون اون حرفارو درباره اون پسر نقاش زده بود؟
بدون بستن در از خونه خارج شد و به سرعت از پله ها پایین رفت و توی کوچه دوید.
درحالی که با پشیمونی به اطراف کوچه نگاه میکرد به سمتی که حدس میزد رفته باشه چون ایستگاه اتوبوس بود راه افتاد .. باید همین الان درستش میکرد و ازش معذرت خواهی میکرد ، فکر اینکه دیگه به دیدن تهیونگ نره و همدیگه رو نبینن قلبشو به درد می آورد.
با دیدن تهیونگ که داشت در یک تاکسیو باز میکرد به قدماش سرعت داد و چند قدم مونده بهش صداش زد_ تهیونگ.. ت.. تهیونگ یه لحظه صبر کن
قبل اینکه بهش برسه ماشین با سرعت از جلوش رد شد و فقط تونست ضربه با دوتا دستش به شیشه بزنه و چند قدم دنبالش بدوعه
_ تهیووونگ.. منظورم.. منظورم اون نبود
وسط خیابان ایستاد و درحالی که نفس نفس میزد و زانوهاشو گرفته بود به دور شدن ماشین نگاه کرد.
دستشو داخل موهاش کشید و درحالی که بلند به خودش فحش میداد به سمت خونه اش راه افتاد.
.
.لباس خواب زرد کمرنگشو تنش کرد و با بیحالی درحالی که تمام شراب باقی مونده داخل بطریو توی لیوانش خالی میکرد کنار پنجره روی زمین نشست و نفسش آه مانند بیرون داد.
پاهاشو توی شکمش جمع کرد و بعد خوردن کمی از مشروب داخل دستش گونه اشو به زانوش تکیه داد و به گربه هاش که رو به روش روی زمین دراز کشیده بودن و خودشونو لیس میزدن نگاه کرد+ من اصلا براش ناراحت نیستم
نفس لرزونی کشید و به میو که توجهش بهش جلب شده بود نگاه کرد
+ اون فقط یه دزد احمق بود که نظرش برام مهم نیست .. مگه حرف اون چه حقیقتیو توی من عوض میکنه؟ کجای جمله اون عجیب غریبه و با سه تا گربه زندگی میکنه بد و ناراحت کننده اس.. تازه اینکه حرف تازه ای نیست من خیلی از این حرفا شنیدم
با شنیدن میو ارومی از گربه لیوانشو به لبش رسوند و مقداریشو وارد دهنش کرد
+ خیلی خب باشه من واقعا ناراحتم و احساس میکنم یکی با ماشین بهم زده و فرار کرده
ESTÁS LEYENDO
A F R O D I T [KookV]
Fanfic" کامل شده" _ سکسپیر میگه.. عشقم را در برابر دست تو و دستم را در عشق تو می نهم ماگ قهوه اشو پایین اورد و چشماشو توی حدقه چرخوند + اولا اون شکسپیره نه سکسپیر احمق.. و بعدم اون جمله کوفتی اینه.. عشقم را در برابر عشق تو و دستم را در دست تو می نهم. چر...