آهنگ رو پلی نکنید حلالتون نمی کنم
********
کتش رو روی دستش گذاشت و با گرفتن چمدون بین انگشت هاش با کفش های قهوه ایش روی سطح سفید فرودگاه شروع به راه رفتن کرد
" هیچی تغییر نکرده"
لبخند کوچیکی روی لبش شکل گرفت و به نامجون که با لبخند شادی به سمتش قدم بر می داشت خیره شد
" از دیدنت خوشحالم"
نامجون رو محکم بغل کرد و نفس عمیقی کشید
چقدر دلش برای آغوش های پر محبت هیونگش تنگ شده" هیونگ چقدر..... گنده شدی!"
با خنده گفت و داخل ماشین نشست
سئول....
شهری که 6 سال پیش ترکش کرده بود و الان....
دوباره بهش برگشت
با بی میلی رفت و با بی میلی برگشت" تهیونگ.... به دستت رسید؟"
لبخند غمگینی روی لبش شکل گرفت و اره ای زیر لب گفت
تنها کلمه ای که تونست قبل از اینکه صداش شروع به لرزیدن بکنه ازش استفاده کنه" مجبور نبودی بیای خودت که... می دونی این برای..."
" من فقط به قولی که داده بودم دارم عمل می کنم"
با وایستادن ماشین به خونه ی بزرگ مقابلش خیره شد و چند بار پلک زد تا اشک هاش از بین برن
بغضش رو قورت داد و با پیاده شدن از ماشین کت اُکر رنگش رو پوشید" تهیونگ خوش امدی چقدر بزرگ شدی پسر "
دستش رو داخل دست زن گذاشت و سرش رو به نشونه ی احترام تکون داد
" می دونی تو مهم ترین شخصی بودی که می تونستم دعوتش کنم اخه تو و کوک دوستای خیلی خوبی برای هم بودید اون میشه گفت... بعد رفتن تو خیلی داغون شده بود"
لبخند کوچیکیش محو شد و چند قدم به عقب برداشت
" حق... حق با شماست ما... برای هم بهترین بودیم"
دوباره می خواست وارد اون خونه بشه
خونه ی مشکی درست مثل قلب تیره شده ی خودش" هنوز بهش نگفتیم تو هم میای خودت می دونی اتاقش کجاست برو ببینش"