Scenario 8 (Kookv)

1.3K 142 16
                                    

دستی به شقیقش کشید و به صندلیش تکیه داد

" فقط برای پنج دقیقه تصور کنید کیم تهیونگی وجود نداره!"

سرش رو روی میز گذاشت و موهای بلوندش رو از بین انگشت هاش آزاد کرد
دیشب دیر خوابیده بود و الان احساس می کرد چشم هاش تا چند دقیقه دیگه کاملا از کار می افتن!

" قربان اِستفان اینجاست"

زیر لب فحشی نثار اون مرد مو قهوه ای کرد و با صاف نشستن روی صندلی چشمش رو با انگشتش مالش داد

" سریع بگو حوصله ندارم "

با تن صدای خسته ای گفت و نفسش رو صدا دار بیرون فرستاد

" تهیونگ چرا انقدر خسته ای"

کشیدن نفس عمیق
تنها کاری بود که می تونست بُکُنه
چون از گفتن کلمات کاملا عاجز بود قرار نبود با گرفتن یقه ی استفان مشتی داخل دهنش بزنه و بگه.....
اره سکوت بهترین کار بود

" کارم روی پرنده، آخراشِ"

ورقه رو جلوی صورت تهیونگ گرفت و به صورت مشکی و غیر قابل تشخیص روی ورقه اشاره کرد

" این پرونده برای دو سال پیشه تهیونگ و باید بگم ما هنوز نمی دونم اون روانی که اونطوری اون آدم رو تیکه تیکه کرده کجاست! میفهمی طوری که اون مرد تیکه شده بود واقعا نمی دونم کار چه موجود لعنتیه"

با عصبانیت مشتی روی میزش زد و متقابل با بلند شدن از روی صندلی صورتش رو نزدیک صورت استفان برد

" گفتم که دارم روش کار می کنم انقدر فهمیدنش برات سختِ؟ برو بیرون همین الان باید استراحت کنم "

انگار اینبار قرار بود نفس های کلافه ی اِستفان رو بشنوه!

" من فقط نمی خوام یکی دیگه اینطوری قربانی بشه"

" ولی یه حرومزاده ی دیگه چرا"

زمزمه ی ارومش
مطمئن بود به گوش مَردی که همین الان از دفترش خارج شده بود نمی رسه
و این همون چیزی بود که می خواست
الان حوصله ی یه بحث دیگه رو نداشت
با نوازش شدن رونش لبخندی بین اخمش زد و صندلیش رو عقب کشید

" توله قاتل ما در چه حال؟ "

دُم خاکستریش رو تند تند تکون داد و لبخند پهنی زد که در کنار دندون های درشت جلوش دندون های تیز نیشش هم به نمایش می زاشتن
یه تضاد کیوت و در عین حال جالب

" ته ته، کوکی خیلی دردسر درست کرده؟"

با پایین بردن دستش گونه ی کوک و گوش خمیده شدش رو نوازش کرد و لپ تقریبا تپلش رو کشید

" نه کوکی البته که نه! اون زیادی حرف می زنه بلند شو"

از زیر میز بالا امد و کش و قوسی به بدنش داد
تمام مدت که تهیونگ مشغول انجام کار ها و امضا کردن ورقه هایی بود که دربارشون هیچی نمی فهمید
زیر میزش دراز می کشید و بیشتر مواقع با رونای تهیونگ بازی می کرد تا کارش تموم شه و با هم بخوابن چون نمی تونست تنهایی بخوابه و از این کار متنفر بود

scenario Where stories live. Discover now