عکس بالا رو (:
نگاهی به ساعتش انداخت و با دیدن زمانی که نشون می داد کلافه شَقیقش رو مالش داد
موهای خاکستریش با وجود کوتاه بودن بعضی مواقع به پیشونیش می چسبیدن و همین برای اینکه عصبی تر بشه کافی بود" قربان آخرین جلستون هم تموم شد"
نفس سنگینی بخاطر اینکه بالاخره کارش تموم شده بودند کشید و با بلند شدن از روی صندلی کت بلندِش رو به تن کرد
ساعت از 10 گذشته بود و همین الان هم می دونست اگه بره خونه
قراره با اخم و تُخسی اون روباه مَرموز رو به رو بشه!
اون ها برای هم قوانین گذاشته بودند و با شکستن یکی از اونها قرار بود کار مورد علاقه ی شبانش رو نداشته باشه!
انگار امروز کارما کاملا باهاش مخالف بود و می خواست رویِ بد؟
نه اون همیشه بد بود
در واقع بد تری از خودش رو نشون بده!" لطفا سریعتر برو"
در ماشین رو بست و با بستن چشم هاش شروع به مالش دادنشون کرد تا کمی از سر دردش کم بشه
بیشتر از قهوه یا کتاب
به لمس ها و...
هر چیز مربوط به اون هیبرید روباه نیاز داشت!" جیمین؟"
در خونه رو به ارومی باز کرد و وارد خونه شد
امیدوار بود جیمین خواب باشه
اما انگار فقط شنیدن فین فین و پاره شدن چیزی کافی بود تا چشم هاش رو روی هم فشار بده و نفس کلافه ای بکشه" ددی خیلی بده! اون... اون اصلا به حرفم گوش نمی ده"
با باز کردن در اتاق جیمین به نقاشی هایی که در حال پاره کردنشون بود خیره شد و کیفش رو پایین گذاشت
اون نقاشی ها رو خودش از هر دوتاشون کشیده و الان بخاطر عصبانیت از دست ددیش داشت خودش هم پارشون می کرد" جیمین؟ مارشمالویِ من ناراحته؟"
با شنیدن صدای نامجون سمت تختش رفت و با گرفتن پتوی آبی رنگش اون رو دور خودش پیچید
زانو هاش رو داخل بغلش جمع کرد و سعی کرد با وجود بغض و لب های لرزونش هنوز هم اخمش رو نگه داره!
درست مثل بچه ای که با هر بار بیشتر شدن اخمش چشم هاش بیشتر از اشک پر میشن و روی گونه هاش خط می اندازن" با ددی قهری؟"
جلوی جیمین نشست و سرش رو کج کرد تا دید راحت تری به چشم های اشکی روباه کوچولوش داشته باشه
انگار حالا ها قرار نبود باهاش آشتی کنه!
و از چشم های پف کرده ی روباه کوچولوش قابل تشخیص بود!" ددی خیلی بَده! اون اصلا به جیمین توجه نمی کنه"
دستش رو سمت گونه ی خیس جیمین برد تا اشک هاش رو پاک کنه ولی در کمال تعجب جیمین خودش رو عقب کشید و پتو رو محکم تر دور خودش چرخوند
" جیمین داری ددی رو ناراحت می کنی! متأسفم،. نمی خوای بزاری ببینمت؟"
با نگرفتن جوابی از روی زمین بلند شد و با رفتن به سمت دفترش خودش رو با عصبانیت روی صندلی پرت کرد