پارت ۳ : هیونگ

2.1K 378 23
                                    

taehyung

دو روز قبل ارباب منو به اتاقش برد و زخممو برام بست خدای من انگار که توی خوابم باورم نمیشه اون منو بغل کرد هنوزم می تونم عطر تنشو روی لباسام حس کنم کاش من مال اون بودم هروز صبح توی آغوشش چشمامو باز می کردم و هر لمسش منو به اوج آسمون می برد ، کاش فقط یک لحظه مال من بود
امروز ماما بهم گفت که تا وقتی که خوب نشم حق کار کردن ندارم ، خیلی خوشحال شدم ولی از طرفی نمی تونم اربابو ببینم دو روز ندیدنش داره عذابم میده .
الان ساعت نزدیکای ۱۲ شبه ، خیلی حوصله ام سر رفته تو این دو روز تنها کاری که کردم خوابیدن بوده نه اینکه از خوابیدن بدم بیاد ولی خب دلم می خواد یکم هوا بخورم برای همین آروم از روی تخت بلند شدم طوری که ماما بیدار نشه به سمت در رفتم و از خابگاه خدمتکارا زدم بیرون و وارد حیاط شدم واقعا هوای تازه می تونه حالمو خوب کنه مخصوصا بعد دو روزی که اربابو ندیدم ، زانوم خیلی زخمش بهتر شده فقط یکم می لنگم ولی در کل خوبم ، به سمت حیاط عمارت حرکت کردم به سمت حوض عمارت قدم برداشتم و روی سنگ ، لبه حوض نشستم کفشمو در آوردم پامو توی آب حوض کردم اولش حس سرمای شدید وارد بدنم شد ولی کم کم حس آرامش به تنم تزریق شد حس تازگی ، همینکه داشتم با پاهام با ماهی ها بازی میکردم یک نفر از پشت شروع کرد به حرف زدن

- فکر نمی کنی مزاحم خواب ماهی ها شدی

سریع سرمو برگردوندم

- ارباب !!

همینکه می خواستم بلند بشم زانوم درد گرفت می خواستم بیوفتم تو آب که دستی منو از پشت گرفتو از آب بیرونم کشید

- چی شده می خوای باهاشون شنا کنی

ارباب دستشو از دورم باز کرد ، یک قدم ازش دور شدمو احترام گذاشتم

- پاهات بهتره ؟

چی ! ارباب داره حال منو می پرسه یعنی هنوز یادشه  نکنه دارم خواب می بینم

- بله ارببباااب به للللطف شما

- خوبه ، این وقت شب اینجا چی کار می کنی ؟ مگه نباید استراحت کنی

- اربببااب خیلی بهتر شدم ولی ححححوصلم سر رفت به توووی اتاق موندن عععادت ندارممم اااووومدم بیرون هههوا بخورم

-خوردی

-چی !؟

- هوا

- بله

اواش یکم اخم کرد ن، نکنه حرف اشتباهی زدم آه تهیونگ احمق ولی یک دفعه ای زد زیر خنده وات؟

-خدایا باورم نمیشه یک نفر اینقدر بامره باشه بگو ببینم چند سالته

-16 اربابب

-واقعا فکر می کردم کوچیک تر باشی ، بگو ببینم شطرنج بلدی

- چی ارباب ؟

-شطرنج

- نه ارباب ولی دیدم بقیه چه ججججوری بازی ممممی کننن

- نظرت چیه با هم بازی کنیم

چییییییییی!؟ الان ارباب بهم گفت بیا با هم شطرنج بازی کنیم اونم با من ، با یک خدمتکار پست

-چچشم ارباب

بعد از حرف من به سمت عمارت حرکت کرد ، منم به دنباش رفتم خدای من ، من دارم می رم با ارباب شطرنج بازی کنم از خدمتکارا شنیده بودم که ارباب توی بازی شطرنج خیلی ماهره ولی اینکه بخواد با من بازی کنه کاری می کنه که بخوام خودمو بزنم تا از این خواب پر استرس بیرون بیام ، به اتاق ارباب رسیدیم داخل شدیم ارباب اول از من به سمت میز شطرنج حرکت کرد و بهم اشاره کرد که روبه روش روی صندلی بشینم

-خب بیا شروع کنیم اول من تمام قوانینو بهت توضیع میدم اگه سوال داشتی بعدش بپرس

بعد از اینکه ارباب همه چیزو توضیع داد شروع کردیم به بازی کردن نمی دونم چی شد که تا ساعت ۴ صبح مشغول بازی کردن بودیم فکر کنم بیشتر از ده دست بازی کردیم اصلا نتونستم اربابو شکست بدم اون واقعا حرفه ای بود و منم مثل احمقا فقط به حرکات ماهرانه مهره های ارباب نگاه می کردم

- خب دیگه کافیه توام باید بری استراحت کنی

- چشم ارباب

- امشب خیلی خوش گذشت تو واقعا با استعدادی کمتر آدمی دیدم که سریع همه چیزو یاد می گیرن اونم تو بازی شطرنج تو فوق العادی

اولش شکه شدم می تونستم هجوم خون رو توی گونه هام حس کنم الان ارباب ازم تعریف کرد باورم نمیشه

- نظرت چیه این پروسه رو ادامه بدیم بیا یک شب درمیون موقع استراحت من باهم شطرنج بازی کنیم چطوره ؟

چیییییی! ارباب از من خواست که باهاش بازی کنم من! تهیونگ ! خیلی آدمای بهتر از من هم توی عمارت هستن حتی خواهرش ولی می خواد با من بازی کنه چرا ؟

- چشم ارباب

- هیونگ

- چی !؟

- منو هیونگ صدا کن

ـ ولی ارباب من یه خدمتکار پستم

- این یک دستور پس همین الان بگو زود باش

- چچچچچشم هیهیهییییونگ

- آفرین اوه راستی اسمت چیه

- تهیونگ

-اسم قشنگی داری

- نظر لطفتونه ارربا....هیونگ

-می تونی بری

- چشم ار..هیونگ

بعد از خارج شدنم از اتاق ارباب نفس حبس شدمو ول دادم بیرون خدای من اون بهم گفت یک روز درمیون باهم بازی کنیم ، بهم گفت هیونگ صداش کنم اینا همش خوابه ؟  من طاقت شوخی ندارم .
هر چه سریع تر خودمو به اتاق رسوندم نباید دیر برسم وگرنه ماما همه چیزو می فهمه.
می تونم به جرأت بگم امشب بهترین شبه عمرم بود کاش فقط یک هم بازی ساده نبودم .

💖 Alone 💖 kookv 💖Where stories live. Discover now