پارت ۹ : تنها

1.7K 300 25
                                    

taehyung

از خواب بیدار شدم ، سرم تیر می کشید احساس سنگینی توی قفسه سینم می کردم انگار یک وزنه ای پنج کیلوگرمی روی سینه ام گذاشتن چشمامو به سختی باز کردم نور شدید آفتاب چشمامو اذیت می کرد همینکه به پایین نگاه کردم یه کله روی سینم دیدم می خواستم بلند بشم که در به شدت بازشد و فریاد یک نفر بلند شد

- جونگ کوک ( فریاد)

چرا اسم هیونگو فریاد میزنه ، فردی که روی بدنم دراز کشیده بود با شدت از روی تخت بلند شد چی!! اون هیونگ بود رو تخت کنار من چی کار میکرد ، از روی تخت بلند شدم که فهمیدم هیچ لباسی تو تنم نیست هیونگ هول کرد بود با حالت گیجی به من نگاه می کرد که دختره یا دقیق بگم سوزی فریاد زد

- جئون جونگکوک تو یک آدم نفرت انگیزی چطور تونستی بهم خیانت کنی از همه بدتر تو یک منحرف بدبختی از همین الان نامزدی منو تو بهم می خوره کاری میکنم که آبروت بره مردیکه کثیف تو مایع ننگ همه ی مردای برو بمیر ( فریاد )

سوزی بعد فریاد در اتاقو محکم بست ، هیونگ که کاملا لخت بود سریع باکسر و شلوارشو پوشید و از اتاق خارج شد اونقدر رفته بودم تو شک که اصلا نمی تونستم آنالیز کنم که چه اتفاقی افتاده می خواستم حرکت کنم که کمرم به طرز وحشتناکی تیر کشید و روی تخت افتادم یعنی چی شده ما دیشب چی کار کردیم چرا رو تخت بدون لباس خوابیدم همینکه توی فکر بودم در به شدت باز شد هیونگ و چندتا خدمت کار وارد اتاق شدن هیونگ با فریاد گفت

- این هرزه رو ببیرین تو انبار اونقدر بهش غذا ندیدن تا بگه چه غلطی کرده

ترسیده بودم اونا دستو پامو گرفتن و بزور لباس تنم کردن تمام بدنم درد می کرد با بغض و گریه فریاد می زدم و اسم هیونگو صدا می کردم ولی اون با چشمای با خون نشسته گفت

- زمانی که هرزگی کردی باید نتیجشو می فهمیدی

ولی من مغزم خالی بود نمی دونستم داره درباره چی حرف می زنه اونقدر بدنمو محکم گرفته بودن که نفسم بند اومده بود ، چشام داشت سیاهی میرفت که بعد چند ثانیه بیهوش شدم

انبار عمارت دو روز بعد

توی این دو روز هیچی بهم ندادن نه آب نه غذا ، بدنم به کلی درد می کرد حتی پلکامم به زور باز نگه داشته بودم هر وقت از حال می رفتم یک سطل آب سرد رو سرم خالی میکردن دن خدمتکار هیونگ هر یک چند ساعت یک بار می یومد و ازم بازجویی می کرد هر بار منو به باد کتک می گرفت تا بگم چی کار کردم ولی من هیچی یادم نمیود اصلا نمی دونستم که چطوری سر از اتاق هیونگ در آوردم ، بهش میگفتم که من چیزی نمی دونم و این دلیل می شد که کتک زدنمو از سر بگیره
صدای باز شدن در انبار رو شنیدم فک کردم باز دنه ولی این سری هیونگ بود با تمام توانم سعی کردم لبخند بزنم حتما اومده بگه که تو بیگناهی ولی با لب باز کردنش فهمیدم که قرار نیست چیزی تموم بشه

💖 Alone 💖 kookv 💖Where stories live. Discover now