فصل ۲ پارت ۱ : یومی

1.7K 294 16
                                    

taehyung

- تهیونگ داری میری خونه

-آره هیونگ ، باید بین راهم یک سری مواد غذایی و وسایل بخرم مهمون دارم

- مگه کی قراره بیاد

- جین هیونگ و با پدربزرگ

-آها اوکی راستی منم شاید بیام دلم برای پرنسس کوچولوت تنگ شده

-اوه حتما هیونگ چرا که نه فسقلی این اواخر بهونه تورو می گرفت میگفت عمو هوسوک کی میاد

- پرنسس کوچولوت زیادی شیرین و مهربونه دقیقا مثل باباش

-وای هیونگ تو زیادی ازم تعریف میکنی

-مگه غیر اینه دونسنگ عزیزم

-مرسی هیونگ ، برم دیگه دیر میشه فعلا هیونگ شب می بینمت

-فعلا

از شرکت زدم بیرون این روزا واقعا هوا عالیه قدم زدن توی خیابون های توکیو بهم حس زندگی میده با وجود زخم های ترمیم شده قلبم که تا چند سال پیش فقط رنگ انتقام با خودشون گرفته بودن  ولی الان پر از عشق و آرامشن اینه که به زندگیم معنا میده ، درسته بعد اون اتقاق وحشتناک که شک خیلی زیادی بهم وارد شد الان با گذشت این پنج سال ترمیم شدن چون یک نقطه ای زندگیم بخشیدم ، بخشیدم آدمایی رو که نابودم کردن و با بی رحم ترین شکل ممکن با زندگیم بازی کردن ولی اونا دیگه برام مهم نیستن ، اونها و انتقامی که می خواستم بگیرم دیگه جزوی از من نیستن الان تنها کسی که برام مهمه و دلیل تمام خنده هامه دخترم یومیه شاید اگه یومی رو نداشتم تو این پنج سال توی آتیش انتقام می سوختم و جز ظلم کردن به خودم هیچ کاری نداشتم که بکنم وقتی آدم تصمیم به انتقام میگیره حتی اگه انتقامشم بگیره باید سال های عمرشو برای این بازی احمقانه هدر بده ، ولی الان خوشحالم که دیگه کینه ای توی دلم ندارم درسته که اونا دلیل تمام سختی های منن ولی اگه اونا نبودن یومی ، جین هیونگ ، هوسوک هیونگ و مخصوصا پدر بزرگمو نداشتم الان می تونم بگم خوشبخت ترین آدم دنیام با وجود این آدمای مهربون که واقعا از صمیم قلب عاشقشونم باعث شدن  قلبم سالم تر از روز قلب بهم زندگی ببخشه
بعد از خرید وسایل به سمت خونه حرکت کردم من و دخترم تو یک آپارتمان کوچیک توی یک محله خوب زندگی می کنیم همسایه هامون فوق العاده آدمای خوبین و هیچ وقت منو سوال پیچ نکردن و نخواستن سر از گذشتمون در بیارن  زندگی کردن توی ژاپن اوایل سختی های خودشو داشت یاد گرفتن ژاپنی که زبان مادریم بود یکم برام دشوار و مشکل اما  پدربزرگم خیلی حمایتم کرد اوایل اصرار داشت که منو یومی توی عماراتش زندگی کنیم ولی من مخالفت کردم نمی خواستم دوباره توی زندگیم به کسی تکیه کنم می خوام خودم برای دخترم یک زندگی عالی فراهم کنم البته اینجوری هم نیست که کمکاشونو رد کنم مثلا مثل کار کردن تو کمپانی پدر بزرگم می گفت  مدیر عامل بشم بخاطر اینکه خوش خیلی پیر شد و دیگه حال حوصله اداره کردن کمپانی رو نداره  ولی من مخالفت کردم چون واقعا برای اداره کردن یک کمپانی بزرگ کم سن و بی تجربم ولی الان جین هیونگ که سال های ساله دستیار پدر بزرگمه مدیر عامل شرکته و جدا از اینا هیونگ خیلی مرد فوق العاده ای اون اوایل بهم تو یادگیری زبانو و رفتن به دانشگاه خیلی کمک کرد با کمکای ویژه هیونگ تونستم  یک سال زود تر برم دانشگاه و حتی تونستم بورسه دانشگاه توکیو رو هم مال خودم کنم توی چهار سال دانشگاه منو یومی توی خوابگاه زندگی می کردیم ، نمی زاشتن که ما کسی رو باخودمون تو خوابگاه ببریم ولی خوابگاه دانشگاه بعد درخواست پدر بزرگم یک اتاق خارج از محوطه خوابگاه های بقیه به ما دادن چون اون اویل یومی کوچیک بود و گریه میکرد اینجوریم مزاحم بقیه نمی شدیم ، الان چند ماه که دانشگام تموم شد و با کمک هیونگ وارد بخش مالی کمپانی شدم اول نمی تونستم قبول کنم چون شاید آدمای لایق تر از من هستن برای این شغل ولی با حجم فریاد ها و غرغر های جین هیونگ مواجع شدم که خبب توان مقاومت نداشتم و قبول کردم
وارد محوطه آپارتمان شدم و منتظر آسانسور موندم خوبه که همیشه یکی هست که وقتی که نیستم از یومی مراقب کنه ، پرستار چو که از طرف پدربزرگ فرستاده شده از یومی مثل همیشه مراقبت میکنه  پدر بزرگم میگه مادر بزرگت خیلی زود فوت کرده و مجبور بوده برای نگه داری از مادرم پرستار بگیره ، در اصل پرستار چو همون پرستاریه که مادرمو بزرگ کرده درسته که پیره ولی تنها کسیه که می تونم بهش اطمینان کنم تو نگه داشتن یومی ، به در خونه کلید انداختمو وارد شدم

💖 Alone 💖 kookv 💖Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang