💖 Alone 💖 kookv 💖

پارت ۵ : کی برام مهم شد

jungkook

از اون روزی که هیونگ این حرفارو بهم زد همش توی فکرم ، هربار که تهیونگو می بینم حرفاش مثل پتک می خوره تو سرم ، بعدشم به خودم میگم خب که چی اون فقط ۱۶ سالشه طبیعه که رو یکی کراش بزنه تازه چهار روز دیگه وقتی قضیه منو سوزی علنی شد خودش می فهمه که رویا پردازی کار درستی نیست .
سوزی امروز قراره بیاد عمارت که باهم شام بخوریم اولش بهش پیشنهاد دادم که بریم یکی از رستوران های داخل شهر ولی خب قبول نکرد گفت می خواد کل عمارتو ببینه ، البته طبیعیه که بخواد عمارتو زیر رو کنه چون قرار بیاد اینجا زندگی کنه
به ماما خبر دادم که همه چیز رو برای ورودش آماده کنن بهش گفتم که گلخونه رو برای سرو شام میز بچینن به نظر جای قشنگیه برای شام دونفره ولی فاک من کی انقدر حرفه ای شدم
امروز قرار تهیونگو ببینم ، فک کنم چند دست شطرنج بتونه آرامشمو بر گردونه

- دن برو تهیونگ بیار اینجا

- چشم ارباب

۱۰ دقیقه بعد صدای در اومد ولی دن بدون تهیونگ بود

- پس تهیونگ کجاس

- ماما گفتن حاش اصلا خوب نیست نمی تونه بیاد

- نگفت چی شده

- متاسفم چیزی به من نگفتن

- باشه می تونی بری

یعنی چه اتفافی براش افتاده

۲ ساعت بعد ساعت ۶ بعداز ظهر

تو این دو ساعت تهیونگ خیلی فکرمو در گیر کرده یعنی چی شده ، وایییییییی دیگه نمی تونم دارم از کنجکاوی می ترکم باید از ماما بپرسم ( عزیزم مطمئنی کنجکاویه 😏 یا نگرانشی ) سریع از روی صندلی بلند شدم ، از خدمتکارا پرسیدم که ماما کجاست بهم گفتن که توی گلخونه مشغول به کاره  به سمت گلخونه حرکت کردم وقتی که به گلخونه رسیدم ماما رو دیدم که در حال چیدن میز بود که متوجه اومدن من شد

ماما - اوه ارباب اتفاقی افتاده

- می تونیم تنها صحبت کنیم

بعد از تموم شدن جمله من گلخونه خالی از خدمتکار شد فقط من و ماما موندیم

- می تونم بپرسم تهیونگ چرا حالش بده

-خب چطور بگم ارباب امروز سالگرد فوت مادر پدرشه

- اوه

- مثل هر سال این موقع سال حالش بد میشه و تب می کنه الان یکی از خدمتکارارو پیشش گذاشتم که تبشو بیاره پایین

- می تونم ببینمش

اولش شکه شد همه خبر داشتن که با تهیونگ وقت می گذرونم ولی فکر این که بخوام شخصا به اتاقش برم ماما رو شکه کرده بود بعد یه سکوت طولانی ماما از شک در اومد و گفت

- بله ارباب حتما

- اتاقش کجاست

- خابگاه خدمتکارا اتاق ۱۲