🚫توجه این پارت شامل صحنه های اسمات و +۱۸ ساله🚫
تکخندی زدم : واسه چی منو تنها گذاشتی بعد یدفعه سرو کلت تو عروسیم پیدا شد؟آب دهنشو صدادار قورت داد: راستش می ترسیدم . با تعجب بهش نگاه کردم : می ترسیدی؟ از چی؟- از اینکه نتونم ازت محافظت کنم از اینکه لیاقت عشق تورو نداشته باشم . اخمی کردم : پس اون حرفایی که اوندفعه بهم گفتی چی بودن؟- اون حرفا هیچکدومش حرفای دلم نبود فقط می خواستم کاری کنم ازم متنفر شی و فراموشم کنی ولی خودم دیوونه شدم و داشتم از دوریت میمردم . جین منو می بخشی؟ رومو کردم اونور : باید فکر کنم .آهی کشید و گفت : میدونم حق داری . هرچقدر که دوست داری فکر کن من همیشه منتظرت میمونم .لبخندی زدم : من هنوزم مثل قبل دوستت دارم ولی از دستت عصبانیم . دستشو روی دستم گذاشت و گفت : میدونم منم توقع ندارم که ازم عصبانی نباشی ولی لطفا یه فرصت دیگه بهم بده .اخم ریزی کردم و گفتم : بسیار خب آقای کیم ببینم اینبار چه میکنی .لبخندی مستطیلی زد که دلم براش رفت . ناخوداگاه کشیدمش توی بغلم و سرشو گذاشتم روی سینم . دستاشو پشت کمرم می کشید .×جین .-هوممم×خیلی دلم برات تنگ شده بود .لبخندی از روی شیطنت زدم : هوماخم ریزی کرد و توی بعلم وول خورد و گفت : فقط هوم؟-هومعصبانی شد و چهره ش خیلی کیوت شده بود .×من بهت میگم دلم برات تنگ شده بود بعد تو فقط میگی هوم؟-اوهوم×جین واقعا که با صدای بلند خندیدم که با دستاش صورتمو گرفت و لباشو کوبوند روی لبام . با بی شرمی رفت سراغ گردنم و دکمه های پیرهنمو باز کرد و دستشو روی بدنم کشید و با سرعت لباسامون دراورد و انداخت پایین تخت .با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم : تهیونگ؟!×چیه؟-نکنه ..تو... میخوای اینجا کارتو انجام بدی؟×اره مگه چیه؟-آخه جونگکوک...لباش گذاشت روی لبام و مانع از ادامه ی حرفم شد. باکسرم و باکسر خودشو سریع دراورد و بدنای داغمون همو لمس میکردن . ×میدونی جین دلم میخواد نقطه به نقطه ی بدنتو ببوسم و لمس کنم .با شنیدن این حرف ناخوداگاه آهی کشیدم .بدنمو بوسه بارون کرد و عضومو توی دستش گرفت و روی پاهام نشست و کمی جلوتر اومد و عضومو روی ورودیش تنظیم کرد و واردش کرد . از شدت لذت چشمامو بسته بودم واقعا
بهترین حسی بود که تاحالا تجربش کرده بودم . ...تهیونگ رو توی بغلم گرفته بودم . -امشب خیلی شیطون شده بودی ته ته .لبخندی زد و توی چشمام خیره شد و گفت : بخاطر راضی کردن تو هرکاری میکنم تو فقط لب تر کن .خنده ای کردم : عجببب . بهتره یکم بخوابیم .×باشه گوگولی .-گوگولی؟لبخندی بخاطر لقبی که بهم داده بود روی لبم نشست .(یک ماه بعد)همه چی خیلی خوب پیش میرفت و زندگیم همونجوری که میخواستم شده بود و از اینکه روز و شبم کنار تهیونگ می گذشت واقعا خوشحال و راضی بودم . دو روز بود که به خونه ی جدیدمون رفته بودیم . اطرافو نیگشتم و نقاشی هامو یکی یکی نگاه میکردم . به گردنبندی که جونگکوک بهم داده بود نگاه کردم . یاد اولین باری که کوک رو توی اتاقم دیدم افتادم الان بیشتر از یک سال از اون شب میگذره . چه سال عجیب و پر ماجرایی بود . لبخندی زدم و یکی از نقاشیایی که بین بقیه نقاشیام بود رو برداشتم عجیب بود من کی این تابلو رو کشیدم که یادم نمیاد برش داشتم و متوجه چیزی پشت قاب تابلو شدم . تابلو رو چرخوندم . یه تیکه کاغذ پشتش بود . نوشته بود کیم سوکجین۲۳ اکتبر۲۰۲۰ . این تاریخ و این نوشته برام عجیب بود . یعنی چی ؟تهیونگ وارد اتاق شد .×چیزی شده جین؟اخمی کرده بودم و ذهنم حسابی درگیر شده بود .-آره .×چی شده ؟نقاشی رو نشونش دادمو گفتم : این نقاشی اصلا یادم نمیاد که کی کشیدمش.با تعجب بهم نگاه کرد : واقعا؟ عجیبه پس از کجا اومده ؟-نمیدونم تازه این یادداشت هم پشتش بود .×کیم سوکجین ۲۳ اکتبر ۲۰۲۰ . برای پارساله . -اره .شونه ای بالا انداختم و تابلو رو به دیوار تکیه دادم . دم غروب بود و نور کمی توی خونه می تابید و همه جا تقریبا داشت تاریک میشد . روی کاناپه دراز کشیده بودم و تهیونگ هم درحال مطالعه یه کتاب بود . چشمم به اون تابلو رنگ روعن عجیب افتاد به طرح روش که از یه منظره پر از درخت ها و شکوفه های صورتی و بنفش بود و یه کلبه و آسیاب آبی و دریاچه هم بود . به طرحش با دقت بیشتری خیره شدم . متوجه پسری شدم که جلوی در کلبه ایستاده بود و به خورشید در حال غروب نگاه میکرد .تهیونگ : جین داری چیکار میکنی ....×جین؟... ×جین خوبی؟رفتم سمت نقاشی و تابلو برداشتم و رفتم سمت پنجره و با صدای نسبتا آرومی زمزمه کردم : ماهم توی همین خونه هستیم .×چی شده جین ؟با ترس گفتم-تهیونگ ماهم دقیقا توی همین خونه ای هستیم که توی نقاشی هست .تهیونگ با تعجب تابلو رو از دستم گرفت و به نقاشی خیره شد ×درسته ولی این از کجا اومده؟ انگار تو اینو کشیدی ولی یادت نمیاد .-آره اسم و امضای منم پایین تابلو هست .×خیلی عجیبه .رفتم سمت در ورودی خونه و درو باز کردم .×جین داری کجا میری؟نمیدونستم دارم چیکار میکنم و فقط از در کلبه بیرون رفتم و به درختا و شکوفه ها و اسیاب بادی نگاه کردم و بعد به خورشید خیره شدم .-تهیونگ من همون پسره توی نقاشیم .همه جارو نور زیادی پر کرد چشمام هیچ جارو نمیدید و فقط تهیونگ رو صدا میزدم .تهیونگ هم داد زد : جین لطفا نرو!...با نفس نفس از خواب پریدم . کاملا خیس عرق شده بودم و لباسم به تنم چسبیده بود . با تعجب به اطرافم نگاه کردم . من که تو خونه ی خودمم توی اتاق خودم . مثل دیوونه ها توی اتاقم می گشتم . و رفتم سمت نقاشیام همشون سر جای خودشون بودن و به تابلوی رنگ روغن نیمه کاره ای که روی سه پایه بود خیره شدم . این ...این همون نقاشیه .با سرعت سمت گوشیم رفتم و مخاطبینمو چک کردم ولی نه اثری از تهیونگ بود نه کوک و نه بقیه .حتی تاریخ هم جولای ۲۰۲۰ بود. قلبم تند تند خودشو به سینم می کوبید و نفسم بالا نمیومد . داداشم در اتاقمو باز کرد و اومد تو و صورتمو بین دستاش گرفت : جین ... جین خوبی؟ هی هی چیزی نیست اروم باش حتما خواب بد دیدی. -سوکجون من ...من خواب ندیدم انگار همه چی واقعی بود . خیلی عجیبه .(سوکجون)جین چند روزه که خودشو توی اتاقش حبس کرده و مدام باخودش حرف میزنه و مدام اسم دو نفرو میاره .جونگی : کی؟سوکجون : تهیونگ و جونگکوک .جونگی : هممم خیلی عجیبه . میدونی سوکجون با توجه به چیزایی که تو و جین تعریف کردین فکر میکنم جین وارد یه دنیای موازی دیگه شده بوده . و اونجا با کسای دیگه ای زندگی کرده و الان برگشته و گیج شده .سوکجون : مگه میشه؟جونگی یه جرعه از قهوه ش نوشید : معلومه که میشه من خودم خیلی در این زمینه مطالعه کردم و تحقیق کردم . جهان موازی وجود
داره ولی تعدادشون مشخص نیست .(Jin)از وقتی که با جونگی ملاقات داشتم و بهم درمورد جهان های موازی توضیح داد بیشتر گیج شدم . دلم می خواست به هر قیمتی که شده تهیونگ و دوستامو پیدا کنم . دو هفته بود که دانشگاه نرفته بودم و امروز به اصرار برادرم تصمیم گرفتم که برم . وارد کلاس شدم و یکی روی یکی از صندلی های ردیف چهارم نشستم و به بیرون پنجره خیره شدم . استاد وارد کلاس شد و هممون به احترامش از جامون بلند شدیم . پشت
سرش پسری وارد کلاس شد ولی بهش نگاه نکردم و باز به بیرون خیره شدم . استاد گفت : ایشون کیم تهیونگ دانشجوی انتقالی از دانشگاه سئول هستن لطفا بهش خوش امد بگین . با شنیدن اسمش سمتش برگشتم و با دیدن چهره ش چشمام از تعجب گرد شده بود و یاد حرف جونکی درمورد جهان های موازی افتادم . تو دلم گفتم : پس اینجا هم پیدات کردم تهیونگ . تهیونگ با لبخندی که روی لبش داشت اومد سمت من و روی صندلی کنارم نشست و رو به من کرد و کنار گوشم اروم گفت : پیدات کردم کیم سوکجین.با لبخند به چشماش خیر شدم و اروم گفتم : باورم نمیشه نکنه بازم خوابه؟×نه خواب نیست اینبار همش واقعیه . دیگه نمیذارم از پیشم بری.
(پایان)
امیدوارم که از این داستان لذت برده باشید
حتما حتما یادتون نره که برام نظراتتون رو بذارید 💜
به محض اینکه یکم سرم خلوت شد بازم براتون فن فیک می نویسم
YOU ARE READING
نقاشی جادویی (تهجین، جینوی)(Full) 🟣تمام قسمت ها آپ شد🟣
Fanfictionکاپل اصلی تهجین (ورس)، جینکوک فرند شیپ ژانر سوپر نچرال ، جهان موازی ، تخیلی ، اسمات🔞