part16

358 51 0
                                    

(روز بعد)
ساعت ۶ آلارم گوشیم زنگ خورد و مثل برق از جام پاشدم و رفتم یه دوش گرفتم و آماده شدم . خونوادم از اینکه کار پیدا کرده بودم خیلی خوشحال بودن و می خواستن امشب برام جشن بگیرن . به مادرم گفتم سعی میکنم تا قبل ۹ شب برگردم .ماشین رو روشن کردم و رفتم سمت شرکت. وارد دفترم شدم و پشت میز نشست و لپ تاپم رو روشن کردم . منشی در زد و وارد شد و یه سری مدارک و کاغذ و فرم بهم داد و گفت : مدیر کیم گفتن که باید اینارو بررسی کنید .یه نگاهی به دسته های کاغذ انداختم و توی دلم گفتم وای خدای من چه خبره ؟ روز اول کاریم می خواد حسابی پدرمو دربیاره .ساعت ۲ وقت ناهار شد که منشی برام ناهار اورد و تنهایی توی دفترم ناهارمو خوردم .بلاخره کارام تموم شد و وقت برگشتن به خونه بود رفتم روبروی آسانسور و کلید رو فشار دادم و  منتظر موندم که آسانسور بیاد بالا و بلاخره اومد و سوار شدم و کلید هم کف رو فشار دادم . با خودم فکر کردم که امروز تهیونگ رو ندیدم شاید فردا ببینمش . نمیدونم چرا دلم می خواست ببینمش کلی سوال دارم که ازش بپرسم ولی حیف که نمی تونم . و از طرفی نمیدونم چرا حس میکنم دلم براش تنگ شده . ولی من که علاقه ای به جنس موافقم ندارم نمیدونم چم شده .نکنه بهش علاقه دارم ؟ صورتم و گوشام از این افکارم حسابی سرخ شده بود . از اسانسور رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و برگشتم خونه .خونوادم یه جشن حسابی برام گرفتن و اونشب حسابی مست کردم و کلی رقصیدیم و خندیدیم.
(روز بعد )
توی دفتر پشت میزم نشسته بودم که خانم منشی در زد و  اومد گفت :مدیر کیم می خوان شمارو ببینن.با تعجب بهش نگاه کردم و سریع از جام بلند شدم و به سمت دفتر تهیونگ رفتم . نمیدونم چرا و این چه حسیه ولی خیلی دلم می خواست ببینمش .در زدم و با اون صدای بمش گفت :بفرمایید داخل .رفتم توی دفترش و تعظیمی کردم و جلوی میزش ایستادم و گفتم :با من کاری داشتین؟یه نگاه گذرا بهم کرد و داشت به برگه های روی میزش نگاه میکرد . و گفت :اوه اره . اقای کیم امروز هم باید اینارو واسم مرتب کنی و آماده کنی . بعد یه فلش گرفت روبروم و گفت :این فایل رو هم برو و بررسی کن و هرچیز به درد بخوری که توش بود رو تایپ کن .تو دلم گفتم من مثلا مدیرم ولی ببین چجوری ازم داره کار میکشه . اوه جین اروم باش تو باید تحمل کنی.لبخند زوری زدم و فیل و فرمارو برداشتم و رفتم .ساعت ۱۰ شب بود و من هنوز توی شرکت مشغول کارایی که تهیونگ بهم سپرده بود، بودم. انقدر خسته شدم که نفهمیدم کی خوابم برد.
(Taehyung)
طبق نقشه ای که نامجون کشیده بود من تصمیم گرفتم که برگردم به دنیای آدما و اونجا توی شرکتمون کار کنم به این امید که جین رو ببینم ولی عجیب تر از همه اینکه جونگی دوست مشترک من و جین از کار دراومد و خب این به نفع من بود و البته خوش شانسی اوردم . من میدونستم که جین دنبال کار میگرده . من بلافاصله بعد از ناپدید شدن جین به این دنیا اومدم و پیداش کردم و همه ی حرفاش رو می شنیدم . بی صبرانه منتظر بودم که اونو در آغوش بگیرم و ببوسمش ولی فعلا اجازه ی این کارو نداشتم . جین باید فکر کنه که من یکی دیگه ام یا همزاد تهیونگم . اینطوری بهتره نباید بذارم فعلا ذهنش درگیر بشه . من می خوام کمکش کنم که به آرزوهاش و خواسته هاش برسه . و همینطور می خوام دلشو بدست بیارم و به هر قیمتی که شده اونو مال خودم کنم .دو روزه که خیلی بهش سخت میگیرم نمی خوام فکر کنه که من اونو یادمه . هنوز حضور جین رو توی شرکت حس میکردم به ساعتم نگاهی کردم و دیدم ۱۰ شبِ و جین هنوز اینجاست . حتما حسابی خسته شده . رفتم سمت دفترش . در زدم ولی جوابی نگرفتم پس آروم درو باز کردم و وارد دفترش شدم و خیلی اروم درو بستم . و دیدم جین خوابش برده و سرشو روی میزش گذاشته . به چهره ی معصوم و زیباش خیره شدم . اون بی نقص ترینِ. رفتم نزدیکتر و آروم دستمو روی موهاش کشیدم و به لبهاش خیره شدم . لعنتی اون لبها خیلی خواستنین و من چندماهِ که تشنه ی اون لبهام . سرمو نزدیک تر بردم و لبامو نزدیک لباش بردم . و با خودم گفتم فقط
همین یک بار امیدوارم بیدار نشه یه بوسه کوتاه روی لباش گذاشتم و سریع خودمو عقب کشیدم . جین تکونی خورد و تا منو دید شوکه شد و گفت :اوه آقای مدیر شما اینجا چیکار می کنین؟
منم حسابی هول کرده بودم و دستمو پشت سرم بردم و گفتم :دیدم دیروقته و هنوز چراغای دفترت روشنه اومدم یه سری بهت بزنم .لبخندی زد و گفت :الان کارم تموم میشه برمیگردم خونه .لبخندی زدم و سرمو پایین انداختم و گفتم :ببخش که این دو روز خیلی بهت سخت گرفتم و کلی کار ریختم روی سرت .جین تند تند دستاشو به نشونه ی نه تکون داد و با لبخند گفت :نه نه قربان مشکلی نیست .بعد فایل ها و فرمایی که مرتب کرده بود رو بهم داد و گفت :بفرمایید اینم از فرم ها و فایل ها .بعد گفت :با اجازتون من مرخص میشم .حواسم هنوز پیش لبهاش بود و اون کاری که چندلحظه پیش کردم. مچ دستشو گرفتم و جین هم با تعجب بهم خیره شد  واقعا نمیدونم چرا اینکارو کردم ولی دلم نمی خواست از پیشم بره.  خنده ای کردم و گفتم : شام نخوردی بیا بریم یه چیزی بخوریم .جین لبخندی زد و گفت : نمی خوام مزاحمتون بشم .لبخندی زدم و گفتم :نه بابا چه مزاحمتی بیا بریم.رفتیم سمت پارکینگ و جین به ماشینش اشاره کرد و گفت :من با ماشینم اومدم . شما هم با ماشینتون اومدین بنظرتون چیکار کنیم؟ قیافه ی متفکری به خودش گرفت و منم دلم برای این حجم از کیوت بودنش رفت و گفتم :من راننده دارم . به رانندم میگم برگرده خونه و با ماشین تو بریم .جین لبخندی از روی رضایت زد و سوار ماشینش شدیم . نشستم توی ماشینش و کمر بندمو بستم . در طول مسیر سکوت عجیبی بینمون بود جین انگار حسابی ذهنش درگیر موضوعی بود . از گوشه ی چشم بهش نگاهی کردم . بلاخره سکوت رو شکستم و گفتم : کدوم رستوران میری؟لبخندی زد و گفت :کافه رستوران نیلوفر آبی .قیافه ی متفکری به خودم گرفتم و گفتم : پس داریم میریم پیش جونگی .جین لبخندی زد و گفت :درسته!وارد کافه شدیم و جونگی اومد پیشمون و با تعجب گفت :اوه شما دوتا باهم دوست شدین .جین لبخندی زد و من گفتم : اگه افتخار بدن دوست هم میشیم .جین با تعجب و با اون چشمای درشتش بهم خیره شده بود و جونگی اخم ریزی کرد و گفت :هی تهیونگ حواست به جین باشه ها اون مثل داداش کوچیکم میمونه .جین خنده ای کرد و گفت : آقای رئیس خیلی مرد خوبی هستن نگران نباش هیونگ .لبخندی زدم و شام خوردیم و سوار ماشین جین شدیم که منو برسونه خونه . آدرس خونه رو بهش دادم و اونم حرکت کرد به سمت خونم.بلاخره رسیدم و جین روبروی خونم نگه داشت و برگشتم سمتش و اونم با لبخند بهم نگاهی کرد و گفتم :ممنون که باهام اومدی شام خوردیم . خیلی خوش گذشت.جین لبخندی زد و گفت : خواهش میکنم جناب کیم . کاری نکردم .لبخندی زدم و از ماشین پیاده شدم و تا وقتی که در خونه رو باز کردم و رفتم تو جین نمی رفت براش دست تکون دادم اونم دستی تکون داد و پاشو گذاشت روی گازو رفت.

نقاشی جادویی (تهجین، جینوی)(Full) 🟣تمام قسمت ها آپ شد🟣Where stories live. Discover now