part11

396 57 3
                                    

(Taehyung)
جین امروز به طرز عجیبی از هر روز جذاب تر شده بود شاید بخاطر اینکه موهاشو داده بود بالا. نمیدونم برای هرچی که بود من برای چند لحظه بدجوری بهش زل زدم که اونم متوجه نگاهم شد ... من باید چیکار کنم ؟نکنه واقعا ازش خوشم اومده ؟ چطوری بهش بگم ؟ همش دوست دارم بهش نزدیک باشم ولی نمیشه . من خون آشامم اون گرگینه ... شاید بهتر باشه با هوسوک مشورت کنم . جدیدا رابطم باهاش خیلی خوب شده. اون خیلی خوب به حرفامون گوش میده و راهنماییمون میکنه درست مثل نامجون هیونگ . آره شاید بهتره برم پیشش .(نصف شب )نصف شب بیدار بودم و به طرز عجیبی دو شبه برنامه خوابم بهم ریخته و خوابم نمیبره . از اتاق رفتم بیرون و رفتم پایین . روی کاناپه دراز کشیدم و به شومینه خیره شدم . اینجا نصف بیشتر سال هواش سرده . ولی ما عاشق سرماییم واسه همینم ما خون آشاما و گرگینه ها این منطقه رو انتخاب کردیم .همینجور که مشغول فکر کردن بودم و تو دلم با خودم حرف میزدم متوجه شدم یکی رفت توی آشپزخونه . سرمو اوردم بالا دیدم جینِ و داره نفس نفس میزنه . یه لیوان برداشت و پر آب کرد و خورد بازم لیوان پر کرد آب خورد و هی ادامه داد شوکه شدم و از جام پاشدم و رفتم توی آشپزخونه ‌. دیدم چشماش قرمز شده و صورت و بدنش خیسِ عرقِ و حالش خیلی پریشونه. -جین !حالت خوبه ؟جین به زور لب زد :تشنمه!-تشنته؟ سرشو تکون داد و با نفس نفس گفت :نمیدونم ...چم ... شده... هرچی آب... میخورم... تشنگیم رفع نمیشه !دستمو گذاشتم روی پیشونیش و دیدم حسابی تب داره . بردمش بالا و روی تخت خوابوندمش و گفتم :صبر کن الان میام .سریع رفتم سراغ کوک در زدم .جونگکوک:بیا تو .سریع رفتم توی اتاقش و کنار تختش نشستم .-کوک . جین حالش خوب نیست .کوک سریع توی جاش نشست و گفت :چییی؟ چی شده ؟و پتو رو از روی خودش کنار زد.آب دهنمو قورت دادم و گفتم : پایین روی کاناپه دراز کشیدم که دیدم جین با حال پریشونی رفت توی آشپزخونه و شاید نزدیک به بیست تا لیوان آب خورد. جونگکوک محکم زد روی پیشنونیش .با نگرانی پرسیدم چیزی شده؟!جونگکوک بهم نگاه کرد و گفت :باید چیزی که بهت میگم پیش خودمون بمونه . باشه؟سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم :باشه قول میدم بین خودمون میمونه .جونگکوک نفسشو بیرون داد و گفت : جین دو رگه س و اون رئیس کیم هم جدش بوده . و من فقط بخاطر شباهتشون ازش خواستم که باهام به اینجا بیاد . جین توی دنیای آدما زندگی میکنه . چشمام از تعجب گرد شد و گفتم :میدونستم جین با رئیس کیم فرق داره . کوک پاشو بریم اتاق جین باید یه فکری کنیم احتمالا تازه اون نیمه ی خون آشامش فعال شده و به خون احتیاج داره واسه همین تشنه س .جونگکوک سری تکون داد و رفتیم توی اتاق جین . جین دکمه های پیرهنشو باز کرده بود . با دیدن بدنش قلبم باز به تپش افتاد و سعی کردم خودمو کنترل کنم .حسابی عرق کرده بود و نفس نفس میزد . و دندونای نیشش بلند شده بودن.کوک رفت بالای سرشو و دستشو روی پیشونی جین گذاشت  و گفت : جین نگران نباش ما الان کمکت میکنیم و بعد به من نگاه کرد و گفت : تهیونگ فکر کنم کار خودته . ولی ما الان اینجا خون نداریم ! نصف شبم حوصله ندارم برم دنبال شکار حیوونا .کوک اخمی کرد و گفت : خب یکم از خون خودت بهش بدی چی میشه؟یکم فکر کردم و گفتم باشه .سر جین رو گرفتم و گفتم :  جین تو به آب احتیاجی نداری باید خون بخوری چون نیمه ی دیگت خون آشامه . خب؟جین سری تکون داد و آب دهنمو قورت دادم و نشوندمش . کوک گفت : سرو صدا نکنید که بقیه نفهمن و از اتاق رفت بیرون و درم بست .نگاهی به جین که سرش روی شونم بود انداختم . سرشو اوردم بالا و بهش گفتم : از خونم بخور .با بی حالی نگاهی به گردنم انداخت و لباشو آروم سمت گردنم آورد و تیزی دندوناشو روی گردنم حس کردم . شروع کرد خونمو خوردن. دستامو دورش حلقه کردم و صبر کردم تا تشنگیش رفع بشه . یکم بعد دست از خوردن خونم برداشت و سرشو روی شونم گذاشت . دیگه نفس نفس نمیزد .گفتم :حالت بهتره .با صدای ضعیفی گفت :آره ،ممنونم .گذاشتم تو همون حالت بمونه و یکم بعد خواب رفت . آروم روی تخت خوابوندمش و خودمم کنارش خوابیدم . تا صبح چشم ازش برنداشتم موهاش حسابی خیس شده بود .صبح شد و کم کم خوابم برد . حس کردم یکی داره موهامو نوازش میکنه چشمامو باز نکردم و خودمو به خواب زدم .  توی دلم عروسی بود. جین آروم بوسه ای روی موهام زد و حس کردم از روی تخت بلند شد . یکم چشممو باز کردم دیدم رفت توی حموم .چشمامو باز کردم و از خوشحالی آروم میخندیدم و باورم نمی شد جین اینکارو کرده . البته حتما بخاطرِ دیشبِ که کمکش کردم .یه ربع بعد جین با حوله از حموم بیرون اومد و گفت :بیدار شدی؟توی جام نشستم و گفتم :حالت خوبه؟
برگشت سمتم و لبخندی زد و گفت : به لطف تو آره . ممنونم بخاطر دیشب . نمیدونم چم شده بود .لبخندی زدم و گفتم : تو نیمه ی دیگت که خون آشامه فعال شده . دیشب جونگکوک همه چیو بهم گفت .مطمئن باش من به کسی نمیگم . لبخندی زد و لب تخت نشست و گفت : تو فکر اینم که به بقیه هم بگم که دو رگه ام . ولی تا حالا خون نخورده بودم .با خنده گفتم : به جمع پشه ها خوش اومدی !چشماش از تعجب گرد شد و مشت آرومی توی بازوم زدم گفت :چی پشه؟ حالا دیگه لقبی که خودتون دادم رو به خودم میگی ؟!با خنده گفتم :خب تو هم پشه ای دیگه !جین حسابی حرصش دراومد و پرید روم و روی شکمم نشست و شروع کرد به قلقلک دادنم . انقدر خندیدم که نزدیک بود غش کنم و وسط خنده هام گفتم : جین نکن ...خواهش میکنم...جین با خنده ی شیطانی به قلقلک دادنم ادامه داد و منم گرفتمش و چرخوندمش خودم نشستم روی شکمشو قلقلکش دادم . حولش رفت کنار و بدن سفیدش معلوم شد . نگاهم به سینه هاشو و شکمش افتاد . اب دهنمو قورت دادم و حولشو کشیدم روی بدنش و از روش بلند شدم و گفتم: پاشو لباساتو بپوش .جین با تعجب بهم نگاه میکرد . از روی تخت پاشدم و از اتاق رفتم بیرون و درو بستم و از پشت به در تکیه دادم و دستمو روی قلبم که خودشو محکم به سینم می کوبید گذاشتم .

نقاشی جادویی (تهجین، جینوی)(Full) 🟣تمام قسمت ها آپ شد🟣Where stories live. Discover now