"سلام ، چانگبین نیس؟" وقتی هیونجین وارد بار شد هیچ کدوم از دو فرد آشنا رو ندید بخاطر همین به سمت پسر بارمن رفت و پشت کانتر نشست."چانگبین برا چن ساعت اجازه گرفته."
"می فهمم. خب یدونه راسپبری مارتینی می خواستم."
جیسونگ سرشو تکون داد و شروع کرد به میکس کردن مواد.
"تو همیشه کم حرفی؟ معمولا بارتندر باید بلد باشه با مشتری هاش لاس بزنه تو چطور؟"
وقتی جیسونگ سرشو بلند کرد یکم حس نا راحتی کرد. جیسونگ کم حرف نبود ولی معمولا سعی می کرد فاصلشو با مشتری ها نگه داره.
"بفرمایین اینم راسپبری مارتینی."
"ممنونم. کیوتی ، لپ هات بزرگه مطمئنم خیلی چیزا توش جا میشه مگ نه." جرعه ای از کوکتیل را نوشید و با لبخند همیشگی اش ادامه داد.
"عین خودت صویته. می خوایی امتحان کنی؟ البته باید من بهت کمک کنم."
"هیونجین، از لاس زدن با کار کنای من دست بردار." مینهو وقتی ورود فرد دیگر رو دیده بود سعی کرد ازش دوری کنه. ولی می دونست جیسونگ نمی تونست از دست هیون سالم بیرون بیاد.
"می بینم بلخره خودتو بهم نشون دادی. چن روزه به خونه نمیایی. هر موقع بیدار میشم می بینم غذا حاضر کردی و رفتی. نکنه از دیدن من طفره میری. یا هم این چن روزو داری با این کیوتی خوش میگذرونی." به جیسونگ که داشت سردرگم نگاهش میکرد اشاره کرد.
"سرم شلوغه بخاطر همین به خونه نمیام." همش دروغ بود. مینهو نمی دانست هر بار در خانه باهاش برخورد کنه باید چه واکنشی نشان میداد. موقعی که موهای شلخته شو وقتی صبح بیدار میشد. یا هم عطر بدنشو بعد از دوش گرفتن. شاید هم نگاه های کیوتشو به غذایی که میخورد می انداخت. مینهو خودش هم نمی دونست باید چیکار کنه. فقط بسادگی از دیدار باهاش طفره می رفت.
احساساتی که سال ها پیش سرکوب کرده بود رو نمی خواست با برگشتن پسر دیگر دوباره در قلبش شعله ور بشه و تمام وجودشو بسوزونه. پسر دیگر عادلانه بازی نمی کرد. نمی تونست نقطه ضعف هاشو نشونش بده.
هیونجین آهی کشید بدون توجه به نگاه های مینهو از جایش بلند شد و به سمت میزی که در دور ترین نقطه ممکن بود رفت.
مدت زیادی نگذشته بود که هیونجین چن تا دختر که در بار حضور داشتن رو به خودش جلب کرده بود. بدون توجه به نگاه های خیره مینهو به لاس زدن با آنها ادامه داد.
خودش هم نمی دونست می خواست چی رو اثبات کنه با آسیب زدن به فرد دیگر فکر می کرد آروم میشد.
"دیگ کافیه بهتری بری خونه." ناگهان بازو اش توسط مرد دیگر کشیده شد.
مینهو دیگر نمی تونست تحمل کنه. شاید حسادت بود شاید.... شاید.... شاید.... هزاران شاید. همیشه رابطه آنها بر اساس احتمالات پایه ریزی شده بود.
BẠN ĐANG ĐỌC
Violet season (Seungbin)
Fanfictionفصل بنفشه ، زمستونی که عشق در قلبش شکوفا شد💜 "دیگ خسته نشدی از اینکه نقش دوم زندگی یکی دیگ باشی؟" کاپل: چانگمین(چانگبین×سونگمین) ساید کاپل: هیونهو ، با حضور افتخاری چانلیکس 🔞با چاشنی اسمات روز های آپ: نامعلوم ، بستگی به استقبال و لایک شما 🤞اولی...