چپتر دوازده🍁

248 63 110
                                    


"هیونجین ، کی اومده؟" سونگمین وقتی صدای آشنا رو شنید سرشو پایین انداخت. با خاطرات دیشب گوش هایش کمی قرمز شد. 'قبل از اینکه چانگبین ببینه می تونس فرار کنه؟' این سوال چن بار در ذهنش تکرار شد. ولی دوباره نمی تونست بخاطر خودخواهی خودش ، فرد دیگر رو از دست بده.

"نمی دونم فک کنم یه پاپی گم شدس. انگاری دنبال صاحبشه" گفت با پوزخندی سمت سونگمین برگشت.

"داری برا خودت چی زر میزنی؟" چانگبین غر زد. وقتی فرد دیگر روبرویش ظاهر شد. سکوت بینشونو فرا گرفت. هیچ کدوم نمی دونست چیکار بکنه. چانگبین تقریبا دست و پاشو گم کرده بود و دستشو پشت گردنش می کشید و برا سونگمین هم شرایط بهتر نبود. نمی تونست مستقیم در چشمان فرد دیگر نگاه کنه.

"شما دو تا چه مرگتونه؟"

بعد از چن دقیقه هیونجین که از سر پا ایستادن خسته شده بود وقتی جواب نشنید به داخل برگشت.

بعد از رفتن هیونجین ، چانگبین فکر می کرد میتونه باهاش راحت حرف بزنه ولی حالا بیشتر هول شده بود. تک سرفه ای کرد و گفت.

"می خوایی بیایی داخل؟" دستشو تکان داد.

"فک کنم مهمون داری. سرت شلوغه. یه وقت دیگ میام." وقتی سونگمین حس کرد توانشو جمع کرده می خواست حرف های از قبل آماده شده رو بزنه ولی بجاش هر چیزی که اون لحظه از ذهنش می گذشت برا زبانش جاری شده بود. تک سرفه ای کرد و ادامه داد.

"....یعنی منظور به من ربط نداره ها ولی فک کنم مزاحمتون شدم. داشتین کاری می کردین انگار."

"چی؟.... عا.... نه..... ینی می تونی بیایی داخل."
دستشو در موهایش فرو برد تا کمی به موهایش سامان بده.

"باشه پس." بدون کلمه ای اضافه همراه چانگبین بسمت پذیرایی روانه شد.

هیونجین روی کاناپه دراز کشیده و پاهای لختشو با بی شرمی به نمایش گذاشته بود.

بااینکه دلش نمی خواست کنار چانگبین بشینه ولی اون یکی کاناپه توسط یه مزاحم تصرف شده بود.

'اون همیشه اینجوری جلو چانگبین راحته؟' با خود اندیشید.

"چانگبینی ، نمی خوایی منو با دوستت آشنا کنی؟"
موهاشو کنار زد صورتشو به سمت سونگمین برگردوند.
سونگمین بااینکه نمی خواست قبول کنه ولی آن فرد واقعا لبخند زیبایی داشت. لبخند اغوا کننده که نه تنها زن ها بلکه می تونست قلب مرد ها رو هم به سلطه بگیره.

"این سونگمینه. و سونگمین ، اینم هیونجینه دوست دوران بچگیم. تازه به کره برگشته."

"پس صمیمی هستین." نگاه های خیره ای به سمت هیونجین پرت کرد.
خودش نمی دونست چرا از حضور آن پسر ناراحت بود. فقط می خواست با چانگبین تنها بشه شاید سو تفاهم هایی که بینشون اتفاق افتاده رو می تونست حل و فصل کنه.

Violet season (Seungbin)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz