درحالیکه سونگمین چشاشو می مالید با گیجی به اطرافش نگاه کرد وقتی حس کرد دستای قوی دور کمرش پیچیده بود شوکه شد و از جاش پرید."هی.... پاشو" باعث شد سونگمین تک نگاهی بهش بندازه ولی هنوز دستای چانگبین خلاف گفته اش دور کمر پسر کوچیک تر حلقه شده بود.
"هی.... اول کمرمو ول کن" وقتی پی برد سریع اونو به سمت دیگر کاناپه هل داد.
"لازم نبود اینقد محکم هل بدی...." وقتی به سمت دیگر کاناپه پرت شده از شدت ضربه اهی کشید.
با ناله سونگمین ، چشمای فرد دیگر گرد شد و سردرد شدیدی رو حس کرد که به سمتش هجوم آورده بود.
سونگمین پوزخندی زد
'منحرف' زیر لب گف. انگار که افکارشو خونده بود."بهتره برا دالیا صبحونه آماده کنی." باعث شد چانگبین بیشتر دستپاچه بشه.
"هنوز نگفتین چرا با هم خوابیده بودین." دخترک که از اذیت کردن آن دو راضی بنظر می رسید نمی خواست به این زودیا دس از سرشون برداره.
"....." جوابش فقط سکوت بود. احتمالا بخاطر اثرات الکل هیچ کدوم نتوانسته بودن حرکت کنن و همان جا خوابشان برده بود.
"عاااا..... خب می بینم که از ما زودتر پا شدی.... بگو ببینم برا صبحونه املت می خوایی؟"
"هوورااا املت...." چانگبین به خوبی می دونست چجوری ذهن دختره رو از موضوع اصلی دور کنه.
"خب بیا بریم آشپزخونه" دخترک رو تو بغلش گرفت و به سمت طرف دیگر قدم برداشت. انگار که چیزی رو فراموش کرده بود مکث کوتاهی کرد سپس به سمت پسر دیگر که هنوز رو کاناپه نشست بود برگشت.
"اوهوم......" سرفه کوتاهی کرد.
گوش های چانگبین کمی قرمز شده بود شاید هنوز کامل اثر الکل از بین نرفته بود شاید هم خجالت می کشید.
اگرچه ممکن بود سونگمین دوباره اونو اذیت کنه ولی با این حال ادامه داد.
"می خوایی صبحونه رو با ما بخوری؟" پرسید و هر دو دایی و خواهرزداه با چشمای پاپی گونه به او خیره شدن."باشه باشه. اول برم سر و صورتمو بشورم بیام پیشتون"
بعد از صبحونه وقت رفتن دالیا فرارسید. او که بخاطر برنامه کاری شلوغ مادر پدرش چن روز موقت پیش دایی عزیزش سپری کرد. پرستار شخصی اش برا بردن او اومد.
چانگبین که ناراحت بود داره از خواهرزادش جدا میشه و حس تنهایی می کرد. معمولا رابطه خوبی هم با بقیه نداشت و میشه گف تنها دوستش دالیا بود.
"اوپا.... منو فراموش نکن باشه؟ چن سال صبر کن تا موبایل بخرم شمارتو میگیرم. تا اون موقع قلبتو به کسی قرض ندیا"
سونگمین که لبخند زد. تنها چاره اش تایید حرف های دخترک بود.
با خداحافظی دالیا ، چانگبین که احساساتی شده بود اشکاشو بزور نگه می داشت چون ممکن بود دالیا کوچولو هم اگ اشکای اونو ببینه خودشم شروع به گریه بکنه.
سونگمین از وضعیت آن دو پی برد انگار قرار بود دالیا به مدت طولانی از داییش دور بشه.
بعد از رفتن دالیا ، چانگبین روی کاناپه لم داد. غمگین بود شاید حس تنهایی می کرد احتمال زیاد همین حالاشم دلش واسه خواهرزادش تنگ شده بود.
یه دفعه سونگمین یادش افتاد که بعنوان یه مهمان زیادی تو خونه او مانده ولی هنوز نمی تونست فرد دیگر رو به حال خودش رها بکنه.
"اینقد آبغوره نگیر. مطمئنم بزودی همو می بینین."
چانگبین که در چشمان او نگاه کرد میشد غم رو از سکوتش حس کرد. با این نگاه هایش ، سونگمین فکر کرد حرف اشتباهی زده.
"قراره بره آمریکا پیش خونوادش. احتمالا تا چن ماه نبینمش."
سرشو برگردوند و به کف زمین خیره شد.
چانگبین حس می کرد حالش خوب نیس. سردرد ناشی از خماری هنوز از بین نرفته بود کمی هم سرگیجه داشت.
'آفرین سونگمین گند زدی' با خود اندیشید نمیخواست فرد دیگر رو در این شرایط اذیت کنه.
"خب می تونی هر روز باهاش ویدیوکال بگیری یا زنگ بزنی...."
"وقتی نتونی وجودشو کنارت حس کنی. یا نتونی ببوسیش یا تو بغلت بگیری....."
"وایسا وایسا" معلوم بود او چقد به خواهرزادش وابسته هس. با این حرف ها باعث شده بود بیشتر فکر کنه با حرفاش قلبشو شکسته.
"اصلا یه لحظه تو وایسا.... تو هنوز تو خونه من چیکار می کنی دیگ دالیا که رف. بهانت چیه؟"
باعث شد سونگمین چشماشو تو حدقه بچرخونه.
"منو باش که دلم واست سوخت می خواستم بگم پاشو بریم بیرون."
"خیلی رو مخی می دونسی؟" باعث شد هر دو از خنده بترکن.
"واقعا که" سونگمین هوفی کرد.
"ببخشید..... خب حالا می خواسی کجا بریم؟" چانگبین این بار انتخاب کرده بود به یکی غیر از خونوادش اعتماد بکنه.
***********
می خوام خودم خودمو دیس کنم:
ولی من اگ این فیکو یه جا می دیدم احتمالا از چپتر ۲ دراپش می کردم😂 (اینم بگم اصلا اهل فیک نیسم. بیشتر مواقع وانشاتا رو هم نصفی ول می کنم)
حس می کنم.... نه وایسا..... مطمئنم خیلی حوصله سربر شده و البته یکم زیادی رو خط صافه رابطشون میشه گف از اون داستانای تیپیکه.
اره مطمئنم خواننده قراره از دس بدم.دوروز پیش یه وانشات خوندم کاپلش چانلیکس بود حس می کنم از اون روز تنظیمات کارخونم بهم خورده قلمم عوض شده🤦🏻♀️
خلاصه منتظر انتقاد ها و فحش هاتونم می تونین دلمو بشکنین شدیدا به یه بهانه نیاز دارم که دوباره از واتپد کوچ کنم🦆
لایک و انرژی فراموش نشه🐒 (البته هر جور باز صلاح بدونین)
BẠN ĐANG ĐỌC
Violet season (Seungbin)
Fanfictionفصل بنفشه ، زمستونی که عشق در قلبش شکوفا شد💜 "دیگ خسته نشدی از اینکه نقش دوم زندگی یکی دیگ باشی؟" کاپل: چانگمین(چانگبین×سونگمین) ساید کاپل: هیونهو ، با حضور افتخاری چانلیکس 🔞با چاشنی اسمات روز های آپ: نامعلوم ، بستگی به استقبال و لایک شما 🤞اولی...