"پاپی کوچولو رفت؟""به لطف تو آره."
"آه حیف شد."
چانگبین نگاه تندی بهش انداخت.
"وسایلتو جمع کن گمشو برو خونه مینهو. اینجا نمی تونی بمونی."
"چرا مثلا؟ نکنه پاپی کوچولو حسودیش شده."
"داری رو اعصابم راه میری دیگ..... به مینهو زنگ زدم گفت مشکلی نیس. خودشم خونه من جا کافی نداره و آشپزی هم زیاد بلد نیسم."
"دروغ نگو دالیا دفعه پیش از دستپختت تعریف می کرد."
"فقط برا کسایی که دوس دارم آشپزی می کنم."
"بینی کوچولو ، داری قلبمو میشکنیا." به سمتش رفت دستشو روی گونه اش کشید وقتی می خواست روی زانویش بشینه. چانگبین بلافاصله دست فرد دیگر را از گونه خودش کشید و به طرف دیگر هل داد.
"چمدونتو جمع کن تو راه تو رو خونه مینهو میذارم."
"اون مرتیکه دفعه پیش تهدید کرد می خواست منو تو فر بپزه."
"بهرحال تو هم نباید موقع مستی بوسش می کردی."
"خب که چی فقط یه بوسه ساده بود. شما دو تا چرا پیچیده اش می کنین."
"خودت هم دلیلشو خوب میدونی ، هیون. بهرحال حالا که برگشتی کره بهتره مشکلاتتو باهاش حل کنی."
هیونجین ناگهان ساکت شد. اتفاقی که سال ها پیش بین او و مینهو افتاده تمام شده بود. دیگر لازم نبود احساساتی که وجود نداشتن رو کش بده. هر دو شان بالغ شده بودند. وقتی چانگبین گفت مینهو از بودن باهاش زیر یه سقف مشکلی نداشت کمی شک کرده بود. او خوب می دانست مینهو چقدر ازش متنفره. همیشه اینجوری بود. ولی برای او مینهو در بخشی از خاطراتش که در کره ثبت کرده بود وجود داشت. چطوری می تونست فراموش بکنه؟
"چیشد چرا آبغوره گرفتی یهو؟ یکم پیش از اذیت کردن من داشتی لذت میبردی."
"هیچی نیست. دارم میرم وسایلمو جمع کنم."
وقتی هیونجین وسایلشو جمع کرد به سمت طبقه پایین آمد. چانگبین داخل ماشین منتظرش بود.
سریع چمدونشو در صندلی پشتی گذاشت و کنار چانگبین جای گرفت.وقتی صدای آهنگ بلند شد. ناگهان گوشه ای از خاطرات گذشته در جلوی چشمانش هجوم آورد. با باد پاییزی که از پنجره به صورتش میزد یاد خاطرات آخرین روزش در کره افتاد. آن زمان هم کنار چانگبین بسمت فرودگاه روانه شده بود. غرق در اشک اجازه داده بود گوش هایش آهنگ را لمس بکنه. ولی حالا دیگر گریه نمی کرد. آن زمان اشک هایی که بدون خداحافظی برای مینهو ریخته بود حالا برایش خنده آور بود. آن زمان به احساساتش شکست خورده بود. ولی حالا بعد از آن همه سال قوی شده بود. دیگر تبدیل به فردی بی پروا شده. هیچ وقت احساسات بقیه برایش اهمیتی نداشت. مثل زمانی که مینهو تمام احساساتش را به سخره گرفته بود. رابطه اش با مینهو هیچ وقت شبیه دوست نبود. تنها دوست مشترکشون چانگبین حساب میشد. بخاطر چانگبین با همدیگر کنار میومدن.
![](https://img.wattpad.com/cover/278824665-288-k387251.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Violet season (Seungbin)
Fanficفصل بنفشه ، زمستونی که عشق در قلبش شکوفا شد💜 "دیگ خسته نشدی از اینکه نقش دوم زندگی یکی دیگ باشی؟" کاپل: چانگمین(چانگبین×سونگمین) ساید کاپل: هیونهو ، با حضور افتخاری چانلیکس 🔞با چاشنی اسمات روز های آپ: نامعلوم ، بستگی به استقبال و لایک شما 🤞اولی...