وقتی یواشکی سونگمین می خواست درو باز کنه ، دالیا از اتاق اومد بیرون."اوپا داری کجا میری"
سونگمین فحشی زیر لب داد.
به سمت دخترک برگشت سعی کرد لبخند بزنه تا شاید ناراحتیشو پنهون بکنه.
در مقابلش زانو زد و دستاشو در دستای خودش گرفت.
"پرنسس کوچولو ، اوپا دیگ باید بره."در این حال چانگبین که هنوز دستاشو دو طرف سینک تکیه داده بود و با نگاه های بی معنی به شیر آب که در حال جریان بود نگاه می کرد. با داد و بیداد دالیا به هوش اومد سریع به سمت صدا رفت.
وقتی بالا سر آن دو رسید ، دالیا در آغوش سونگمین داشت گریه می کرد. باعث شد بیشتر عصبانی بشه. دالیا رو محکم از بغل سونگمین بیرون کشید و بلند کرد.
"هی بهش چیکار کردی"
"من....من فقط بهش گفتم دارم میرم.... کاری نکردم."
سونگمین سعی میکرد با او چشم تو چشم نشه.
"دایی..... بهش بگو نره...... نمی خوام. " به هق هق افتاده بود.
"دالیا....." سونگمین ادامه نداد. دلش نمی خواست بیشتر با مرد دیگر کلنجار بره.
"من معذرت می خوام......" چانگبین مکثی کرد. می خواست با سونگمین ارتباط چشمی برقرار بکنه ولی سونگمین به کفش هایش زل زده بود انگار ناراحت بود.
"منو ببخش.... وقتی خونو دیدم هول شدم." باعث شد سونگمین شوکه بشه. انتظار نداشت فرد تک دنده ای مث چانگبین معذرت خواهی بلد باشه.
"....." ساکت بود نمی دونست چه جوابی بده ولی سرشو بالا گرفت. نمی خواست بیشتر از این دخترک رو به گریه بندازه.
"بیا بریم پذیرایی اینجا جلو در واینسا." با یک دستش که دالیا رو بغل کرده بود با دست دیگرش از آستین سونگمین کشید و آن دو را به سمت پذیرایی برد. سونگمین در مقابل مرد دیگر ضعیف تر بود. نمی تونست با اون بازوی ورزیده مقاومت کنه.
"شما اینجا بشینین.... دیگ کاری نمونده."
بعد از آن دیگر حرفی بین آن دو رد و بدل نشد. شمع های کیک در صلح فوت شد. دیگر کم کم دیر شده بود.
بعد از اینکه چانگبین دالیا رو خوابوند پیش سونگمین برگشت.
"مامان ، راسش نتونسم امروز بیام پیشتون. یه روز دیگ تولدمو جشن می گیریم."
به گوش هایش نمی تونست باور کنه ینی امروز تولد سونگمین هم بود؟وقتی زن پشت تلفن پافشاری می کرد ، تنها کاری که از دست سونگمین برمیومد معذرت خواهی بود. بعد از غر های فراوان مادرش تلفن رو قطع کرد.
چانگبین که حالا دو قوطی آبجو از یخچال آورد در کنارش نشست.
"میشه ازت یه چیزی بپرسم؟"
سونگمین که آبجو رو گرف به نشانه تایید سرشو تکون داد."امروز تولدته؟"
چشمشو از قوطی آبجو برداشت و به سمت فرد دیگر که در کنارش روی کاناپه نشسته بود نگاه کرد."اره" و آبجو رو به سر کشید.
"چرا زود تر نگفتی؟"
"می خواستی چیکار کنی؟"
"خب....." پوزخندی تحویل چانگبین داد.
"زیاد مهم نیس امروز برام فقط روز خوبی نبود ولی وقتی بقیه روز رو با دالیا گذروندم خوش گذشت تقریبا فراموش کرده بودم امروز تولد منم هس.""هی....."
چانگبین ادامه نداد وقتی سونگمین اسم اونو در کنار دالیا نگفته بود تا حدودی ناراحت شد."می خواستی بگی چرا اسم تو رو نگفتم مگ نه؟"
حرفی نداشت فرد مقابلش به خوبی می تونست ذهنشو بخونه."خبر داری هنوز اسم تو رو نمی دونم؟" خندید ولی سریع تُن صداشو پایین آورد تا دخترک بیدار نشه.
"اوم اره راس میگی اسمم سو چانگبینه."
"خوبه اسم منم کیم سونگمینه ولی بذار یه چیزی بگم حتی اگ اسمتو هم می دونستم بازم تو جملم تو رو نمی گفتم."
"مهم نیس....."
"وقتی ناراحت میشی قیافت دیدنیه..... بهت گفتم خیلی قابل پیشبینی هستی لازم نیس پنهون کنی.""یه آبجو دیگ می خوایی؟" وقتی دید دیگ نمیتونه تیکه های سونگمینو تحمل کنه سریع سعی کرد بحثو عوض کنه.
"اوم...."
سریع از یخچال چن تا آبجوی دیگ قاپید و برگشت.
"یه چیز دیگ....." دوباره مکثی کرد.
"می تونی بگی ، چانگبین." بااینکه تردید داشت کدومشونه بزرگتره بخاطر همین از القاب استفاده نکرد.
"امروز بهت جوجه گفتم ولی راستش تو اون هودی خیلی کیوتی...." جمله چانگبین باعث شد شوکه بشه با نگاهی تعجب زده سرشو پایین آورد و به هودی خودش نگاه کرد. کاملا راجب هودی فراموش کرده بود. باید همون لحظه که از کافی شاپ بیرون اومد درش میاورد.
"خوشم نمیاد ازش......" سریع با یه چشم بهم زدن از تنش بیرون کشید.
وقتی چانگبین پیراهن سفید رنگ زیرشو دید گوشه گوش هایش قرمز شد. واقعا منظره جلویش چشم نواز بود می خواست ازش عکس بگیره. با این افکار به خودش فحش می داد 'سو چانگبین مشکلت چیه؟ نباید جلو اون کم بیاری.' فکر کرد."نه نه.... راستش با این پیراهن هم کیوتی...." وقتی فهمید چه گندی زده ادامه نداد.
سونگمین تک خنده ای کرد.
"ممنون" با صدای آرامی گفت .لپ هایش گل انداخته بود.
اتاق نسبتا تاریک بود و تنها چراغ کناری آن را روشن می کرد. 'خوبه باز تاریکه نمیتونه ببینه خجالت کشیدم' با خود اندیشید."هی شما چرا دیشب بدون من همو بغل کردین خوابیدین. باهاتون قهرم." چانگبین با جیغ های دالیا مات و مبهوت بیدار شد. اتاق روشن شده بود و نور چشمان چانگبین رو اذیت می کرد.
"هی اینجا چه خبره"
وقتی پایین رو نگاه کرد دید سونگمین در آغوشش آرام گرفته و هنوز پسر دیگر چشماشو باز نکرده بود.
"شت" سونگمین هم با فریاد کنار گوشش حالا بیدار شده بود.♡♡♡♡♡♡♡
ولی سونگمین با پیراهن سفید خیلی سکسیه می خوامش🤤
چقد ویو کمه کاری ندارم این بوکو ادامه میدم نگران نباشین دراپ نمی کنم.
لایک و انرژی فراموش نشه🐒 (این میمونه هم واسم عادت شده هر جا کنار این جمله میذارمش ولی خیلی کیوته)
برام سواله چرا برا این کاپل زیاد فن سرویس نمیدن دلم می خواد این دو تا رو با هم ببینم.😑

VOCÊ ESTÁ LENDO
Violet season (Seungbin)
Fanficفصل بنفشه ، زمستونی که عشق در قلبش شکوفا شد💜 "دیگ خسته نشدی از اینکه نقش دوم زندگی یکی دیگ باشی؟" کاپل: چانگمین(چانگبین×سونگمین) ساید کاپل: هیونهو ، با حضور افتخاری چانلیکس 🔞با چاشنی اسمات روز های آپ: نامعلوم ، بستگی به استقبال و لایک شما 🤞اولی...