Jimin:
تمرینمون تازه تموم شده بود..قرار بود برای نامزدای مراسم گرمی اونجا حضور پیدا کنیم و اجرا کنیم..بچه ها دل تو دلشون نبود مخصوصا تهیونگ ..
همه خسته بودن ولی اون سعی میکرد با کاراش بهمون انرژی بده..خب چیکار میشه کرد؟
اون تهیونگه پر انرژی بود .
جونگکوکو دیدم که روی زمین نشسته بود و نفس نفس میزد و قطره های عرق از گردنش سر میخورد..فاک..چقدر تو این حالت هات شده بود..
he writer:
_جونگکوکی؟ بیا بخور
رفت نزدیکش بطریو ابو گرفت سمتش..
نگاهی بهم کرد و پوزخند زد.._جیمین هیونگ..تو مطمعنی میخوای بهم اب بدی یا دیدم بزنی؟..
با چشماش جوری که انگار داشت درونشو میدید و سوراخ میکرد بهش نگاه کرد..
جیمین دستپاچه شده بود..معنی این حرفاش چی بود؟ جونگکوک هیچ وقت همچین چیزاییو بهش نمیگفت
_م..معلومه میخوام بهت اب بدمدستپاچه خندید و دستی به گردنش کشید..
_مگه قراره چیکار کنم؟
جونگکوک نگاه سردشو با بی حسی از جیمین گرفت: هیچی هیونگ..فقط داشتم به این فکر میکردم چرا بعد از تموم شدن هر چیزی که بینمون بوده.. بازم اثرار داری اینطوری رفتار کنی؟
.
.
به وضوح شکه شدن جیمینو دیده بود و اینکه چطور لباش لرزید و بغض کرد و چشماش با لایه شفافی از اشک پوشیده شد....ولی نه...دیگه قرار نبود گول این قیافه مظلوم جیمینو بخوره..
.
.
.
YOU ARE READING
هااایییی..این اولین فیکمه امیدوارم خوشتون بیاد لطفا همایت کنین♥️💓💖
Fanfictionاون معروف بود به اینکه در مقابل همه دردایی که میکشید مقاومت زیادی به خرج میداد ... ولی این یکی دیگه زیادی بود ~چه کسی فکرشو میکرد پارک جیمین.. ایدل معروف ..عضو محبوب گروه بی تی اس همچین واقعیت تلخیو توی زندگیش داشته باشه؟ رازی..که هیچ کس ازش خبردا...