[: ..scary.. :] *part 5*

376 78 10
                                    

.
.
.
.
.
.

با اینکه مست بود و احساس گیجی داشت توی شک رفته بود..باورش نمیشد....
این یعنی چی؟ تهیونگ الان دقیقا ازش چه سوالی پرسیده بود؟ نه اون اصلا سوالی نپرسیده بود پس چرا جیمین حس میکرد که کاملا جلوش لو رفته..؟ چرا حس میکرد همون اول کار به ته خط رسیده؟ اینقدر محافظ کار بود که فکر میکرد حتی اگه کسیم از اعضای خودشون از این با خبر بشه هنوز شروع نشده..همه چی تموم میشه...
همینطوری که توی افکارش غرق بود با حس دست تهیونگ روی شونش به خودش اومد...

_یا جیمینا..دارم میگم وقتشه بهم توضیح بدی

بیشتر دستپاچه شد...
_چ...چیو بهت توضیح بدم؟ منظورتو نمیفهمم تهیونگ بزار برم روی تخت خودم..
_میدونم یطوریت هست سعی نکن فرار کنی جیمین
_یاا تو الان مستی فکر میکنی مشکلی دارم..منم مستم هیچ مشکلی ندارم فقط یکم گیجم.. اوکی؟

با سکوت چند لحظه این بینشون خواست از جاش بلند شه که با شنیدن اسمش از زبون تهیونگ اونم با جدیت کامل مجبور شد برگرده سر جاش روی تخت..
هیچجوره دوست نداشت بینشون بحثی پیش بیاد که بعدا باعث شه پشیمون شن پس سعی کرد عادی باشه و بشینه...

تهیونگ حدس زده بود چی شده..نگاهای جیمین به یه نفر الکی نبود ..حتی موقعی که توی دبیرستانم بود اون نگاهارو دیده بود و این مطمعنش میکرد ..پس بدون مقدمه میخواست بره سر اصل مطلب و البته الکل بهش این شجاعتو داده بود که بی پروا صحبت کنه...

_ببین جیمین تو از جونگکوووکی خوشت میاد؟ اره؟

و سکوت...تنها چیزی که جیمین توی اون لحظه میتونست انجام بده سکوت بود..
خوشش میومد؟
از جانگکوک...؟

جوابش قطعاا سکوت بود..
وقتی با خودش هنوز کنار نیومده بود این یکم شکه کننده بود که یه نفر اینقدر واظح ازش سوال بپرسه..پس سریع گارد گرفت:

_چی معلومه که نه.. چرا باید ازش خوشم بیاد؟
چرا باید از پسری خوشم بیاد که شب و روز در حال نادیده گرفتن منه؟ چرا باید از پسری خوشم بیاد که حتی جواب سلاممو به زور میده و حتی جز هیونگاشم حسابم نمیکنه؟چرا باید از پسری خوشم بیاد که حتی چندشش میشه نزدیکم بشه؟ چرا باید از پسری خوشم بیاد که حتی...حتی....

دیگه نتونست ادامه بده..نمیدونست این بغض مسخره این وسط از کجا اومده...اصلا مگه چقدر بود جونگکوکو دیده بود؟ یه سال؟ همش به خاطر یه سال داشت این کارارو از خودش در میاورد؟ کم کم داشت از خودش بدش میومد که چرا اینقدر ذهنش ضعیفه..
پس سعی کرد بغضشو قورت بده..:

_ببین تهیونگ..من ازش خوشم نمیاد خب؟ فقط میخوام اونم منو جز هیونگاش حساب کنه بهم بگه هیونگ..یکم برای همین ناراحتم پس مشکل دیگه ای نیست هوم؟ فعلا میخوام برم بخوابم میدونی که صبح کلی کار داریم

از روی تخت تهیونگ بلند شد و رفت سمت تخت خودش...
تختی که دقیقا بالای تخت جونگکوک بود..
نگاش کرد.
خیلی اروم خوابیده بود..توی خوابم حتی از نظرش جونگکوک خیلی کیوت تر و ارومتر میشد..توی مصاحبه اینو به زبون اورده بود که جونگکوک خیلی کیوته و دوست داشت باهاش سفر بره ولی جوابی که شنیده بود.....
خب ترجیع میداد بهش فکر نکنه ولی سخت بود جلوی گرفتن افکار منفیو...
سعی کرد اروم از تخت بره بالا تا اون بیدار نشه...اره
جیمین از جونگکوک خوشش میومد..توی همون یه سال اولی که دیده بودتش..اولین باری که دیده بودتش رو هیچ وقت یادش نمیره...اون از چشمای اهویی بزرگش..و موهای مشکی پر کلاغیش..و لبای باریک خوش حالتش..و همه چیش...
ولی الان که فکرشو میکرد نه..جیمین قرار نبود تسلیم شه.... هیچ وقت....

مطمعن بود یروز میتونه موفق شه و توی دل جانگکوک جا باز کنه...

اره ....

فعلا همین براش کافی بود تا توی دلش جا باز کنه و با هم مثل دوست باشن...یه دونسنگ و یه هیونگ عادی ....ولی کی میدونست که اون در اینده چیزای بیشتری نمیخواد؟......

همینطوری که روی تخت دراز کشیده بود و به اینا فکر میکرد کم کم خوابش برد..

ولی اون طرف تهیونگ بود که مطمعن بود حرفای جیمین همشون الکی بود..اره اون نگران دوستش شده بود..اون میدونست جیمین از مردا خوشش میومد..حتی اینم توی مصاحبه گفته بود و خب جیمین تکذیبش نکرد ولی انگار تاییدشم نکرد..

باید یه فکری به حال دوستش میکرد...

هااایییی..این اولین فیکمه امیدوارم خوشتون بیاد لطفا همایت کنین♥️💓💖Where stories live. Discover now