2~*part..10*

172 42 9
                                    

اوه عزیزم..
تو نمیدونی من چه کارایی که برای تو انجام نمیدم ..
من مثل یه نقطه تاریک و تو دریایی از معصومیت هستی ..
ولی همونطور که مشخصه، یه قطره‌ی  مشکی جوهر داخل یه لیوان آب ..
میتونه رنگ کل آب رو عوض کنه ...
.
.
چشماشو با تنبلی باز کرد .. ساعت چند بود؟ به نظر می‌رسید که خیلی خوابیده بود ..همینطور که خمیازه می‌کشید دستشو روی میز کنار تخت کشید تا گوشیشو پیدا کنه و ساعتو نگاه کنه ..
باورش نمیشد تا ۱۱ خواب بوده .پس چرا بقیه بیدارش نکرده بودن؟ به کنارش نگاهی انداخت و تهیونگو ندید . روی تخت نشست و دوباره خمیازه ای کشید ..دیشبو به یاد اورد .جانگکوک بهش گفته بود که بهش دست نزنه و بهش نچسبه. ولی اون نمی‌دونست که جیمین سمج تر از این حرفاست که با بداخلاقی‌های اون دست از سرش برداره  ..پس از امروز روششو عوض میکرد. چه اون پسر میخواست چه نمیخواست مجبور بود با جیمین دوست شه. حالا که اون نمیخواست از موضعش پایین بیاد جیمینم قرار نبود ولش کنه. همینطوری توی افکارش غرق بود که در اتاق باز شد :
_جیمینا بیدار شدی؟ هیونگ بهم گفت دیشب دیر تر از بقیه خوابیدی و بیدارت نکنم .

جیمین نگاهی به تهیونگ انداخت:
_اره ته ته..خیلی خسته بودم ولی دیشب خوابم نمی‌برد.. بقیه بیدار شدن؟
_آره ولی نگران نباش برات صبحانه نگه داشتیم
_کوکی چی؟
_کوکی؟ خب هتل شیرینی کوکی نداره.

جیمین خنده ای از خنگی دوستش کرد:

_منظورم جانگکوکی خودمونه
_اوو اها...آره خب اونم هست .. فقط..
_فقط..؟

تهیونگ به سمت تخت اومد و‌ روبه روی‌جیمین نشست..با جدیت بهش نگاه کرد و گفت:
_جیمینا تو یه توضیح بهم بدهکاری..بین تو و جانگکوک مشکلی هست ؟ خب درسته که اون یکم خجالتیه.

_

یاا ته ته صبحم ولم نمیکنی؟

تهیونگ بالشتو برداشت و با حرص توی سر جیمین کوبید:
_تا بهم نگی بیخیال نمیشم . فکر کردی متوجه نشدم؟
_نچچچ..عمرا نمیتونی‌بفهمی ته ته .
_مطمعنی؟ من همین الانم حدس می‌زنم که تو چرا یه علاقه ای خواص تر از بقیه به اون پسر داری.

جیمین سریع از جاش پا شد.
_هی معلومه که نه. اصلا میدونی چیه من خیلی گشنمه.

میخواست سریع از در اتاق بیرون بره که لباسش از پشت گرفته شد و کشیده شد روی تخت. تهیونگ‌ دستاشو روی شونه های جیمین گذاشت و محکم نگهش داشت و از بالا بهش خیره شد و رک حرفشو گفت :
_تو از پسرا خوشت میاد جیمین.

جیمین با چشمای گرد شده بهش نگاه کرد و خنده ضایعی کرد ..اما تهیونگ هیچ آثاری از شوخی توی چهره‌ش دیده نمیشد :
_ته ته دیشب زیادی نوشیدی ها؟
صداشو پایین تر آورد ..
_مگه نگفتم هی اینو بلند نگو..؟
سعی کرد خودشو آزاد کنه که محکم تر گرفته شد..
_جیمینا به من نگاه کن ..من دوستتم.. هیچیو نمیتونی از من مخفی کنی.

هااایییی..این اولین فیکمه امیدوارم خوشتون بیاد لطفا همایت کنین♥️💓💖Donde viven las historias. Descúbrelo ahora