*part 8*

187 45 0
                                    

به شکم روی تخت هتل دراز کشیده بود..و توی افکارش غرق شده بود .. و اون چشمای لعنتیش هی دور اتاق می‌گشت و ساعتو نگاه می‌کرد.

منتظر پسر کوچیکتر بود..پس کجاست؟ ساعت از ۱۲ گذشته بود و جانگکوک هنوز نیومده بود توی اتاق.
درسته! جیمین و جانگکوک توی این هتل هم اتاقی شده بودن ولی چطوری؟
بعد از شام سبکی که با اعضا خورده بودن تصمیم گرفتن یه بازی کنن تا هرکس شانسی با اون یکی هم اتاقی شه چون سر اتاقای سوییت کوچیکی که داخلش بودن دعوا بود... همه اتاقا یه تخت داشتن ولی یکی از اتاق ها یه تخت دو نفره داشت که اعضا با شناختی که از هم داشتن هیچ کدوم حاضر نبودن شب صدای خوروپف اون یکیو تحمل کنن!
پس نامجون به عنوان لیدر گروه این تصمیم رو گرفت و اعضا باهاش موافقت کردن.

جین یه بطریو وسط گذاشت و همه نشستن دورش:
_خب خب بچه ها.این بطری طرف هرکس بیفته اون باید از بازی خارج شه و کسایی که با هم بازی میکنن هرکی ببازه باید با اون شخصی که خارج شده هم اتاقی شه

همه تایید کردن جز جیمین و جانگکوک . جیمین جوری به جانگکوک نگاه میکرد انگار که جواب همه سوالای توی ذهنش رو روی صورت اون پسر نوشتن...
و جانگکوک سرشو پایین نگه داشته بود چون سنیگینه نگاه جیمینو به خوبی حس میکرد..و این داشت اعصابشو بهم می‌ریخت..اخه اون پسر چرا دست از سرس برنمی‌داشت؟
جین با سکوت دوتا مکنه سرشو آورد بالا و نگاشون کرد:
_جیمین و جانگکوک شما چی؟ جانگکوکا مشکلی نداری؟
با طولانی شدن نگاهای اون دو نفر و سکوتشون که جو عجیبی رو به وجود آورده بود تهیونگ سریع تایید کرد:

_ آره اره اره خوبه خوبه..
و دستشو روی رون جیمین با حرص کوبید :
_مگه نه جیمینا هومم؟

جیمین سریع به خودش اومد و نگاه مسخ شدشو از صورت جانگکوک برداشت و گیج به همه که با چهره های سوالی نگاش میکردن داد:
_ها..آره..
تهیونگ سرشو آروم کنار گوش جیمین آورد و زمزمه کرد:
_از این یکی دیگه نمیتونی در بری مینی..
و سرشو عقب برد..
جیمین یکم اخم کرد و مثل خودش زمزمه مانند گفت:
_تهیونگا دنبال چیز خواصی نباش..چون هیچی نیست ..
و نامحسوس چشماشو چرخوند.
جین بطریو چرخوند و نگاهای همه منتظر...
بطری از کنار جیمین رد شد و روی تهیونگ متوقف شد..و ما اینجا قیافه وا رفته تهیونگ و صدای خنده ی بلند همه اعضا رو داشتیم.
هوسوک با خنده گفت:
_ تهیونگا فکرشو میکردی؟ تو به نظر از همه مشتاق تر بودی.
_یااا هیونگ اذیتم نکن..اصلا من قهرم ولی اگه جانگکوکی باشه شاید نظرم عوض شد.
و با قهر روشو از جمع برگردوند و بلند شد.

جیمین نگاهی به کوک انداخت.. همه داشتن با شوخی سر به سر صورت سرخ شده‌ی مکنه‌ی کوچیکشون می‌ذاشتن ولی جیمین به این فکر می‌کرد که شاید خودش و جانگکوک میتونستن هم اتاقی شن و شاید بالاخره میتونست دیواری که پسر کوچیکتر دور خودش کشیده بود رو بشکنه.. ولی خب..
اشکالی نداشت!
بالاخره اون فرصتو گیر می‌آورد ..

همه شروع کردن به بازی و اون بازی چی بود؟ سنگ کاغذ قیچی. یه بازی کاملا شانسی.
قرار بود بر اساس قرعه کشی اول هوسوک و جیمین بازی کنن بعدش جین و شوگا و بعدش نامجون و جانگکوک.. و بین این بازی برنده هرکدوم از اونا یه اتاق برمی‌داشت و بازنده ها باز باید با هم بازی میکردن..و کسی که آخر میشد با تهیونگ توی‌یه اتاق میفتاد.
اول هوسوک و جیمین شروع کردن..
تهیونگ از روی کاناپه اونور نگاشون میکرد..
و این جیمین بود که توی بازی باخت و با چشم غره و خنده به تهیونگ نگاه می‌کرد..البته که اون بدش نمیومد باهاش هم اتاقی شه ولی بازم کاش همون اول از بازی میرفت بیرون که شاید با جانگکوک هم اتاقی شه..
و وقتی که جین و شوگا خواستن بازیو شروع کنن جین با قیافه جدی که هیچ کس ازش ندیده بود خودشو به عنوان بزرگ ترین فرد اونجا معرفی کرد و گفت به عنوان یه هیونگ باید اتاق تک داشته باشه و به همین راحتی شب بخیر گفت و یکی از اتاقارو برداشت..
جانگکوک با خنده ریز گفت:
_یا جین هیونگ نکنه میترسی با تهیونگ هیونگ هم اتاقی شی؟
_یا جانگکوکا ساکت
_نچ نچ هیونگ..تو میترسی!
_جانگکوک کی دلش میخواد با اون آدم فضایی هم اتاق شه؟
تهیونگ معترضانه گفت:
_هیونگگ مگه من چمه؟ تازه خیلیم مرتبم و پسر خوبیم مگه نه جانگکوکا؟
_امم..آره تهیونگ هیونگ..البته اگه جورابای روی کاناپه خوابگاهو حساب نکنیم
و دوباره قیافه وا رفته تهیونگ و خنده بقیه اعضا...
نوبت جانگکوک و نامجون بود و در همین حین جیمین و شوگا باید با هم بازی میکردن تا مشخص شه از بین اونا کی توی لیست بازنده ها میمونه..
شوگا تونست جیمینو ببره و خب بین نامجون و جانگکوک فکر میکنین کی تونست ببره؟
البته که جانگکوک! چون اون هیچ وقت هیچ بازییو نمیبازه و ما اینجا نامجون و جیمینو داشتیم که انگار بازی سر مرگ و زندگیه تمرکز کرده بودن و رو به روی هم نشسته بودن..
.
.
.
سلام دوستان..خودتون میدونین خیلی وقته گذشته و خب من یه مدت کلا واتپدم کار نمیکرد و گوشیمو عوض کردم کلا بالا نمیومد..و خب یه سری اتفاقات افتاد..ولی بازم خوشحالم که میتونم آپ کنم براتون این فیکو حتما تمومش میکنم.🤍🤍

هااایییی..این اولین فیکمه امیدوارم خوشتون بیاد لطفا همایت کنین♥️💓💖Where stories live. Discover now