*HOW* PART~12

168 38 6
                                    

*|*:F:F:

صدای بوق کم ماشینا به گوشش می‌رسید.کلاهشو بیشتر روی سرش کشید و شروع کرد به شمردن قدم هاش...این ساعت از شب خیابونا خلوت بود پس میتونست بدون بادیگارد بیرون بره.
از آپارتمانش پیاده اومده بود تا به سمت رود هان بره. این روزا اینقدر ذهنش درگیر شده بود که حتی موندن توی استادیومش و ساختن آهنگ هم نمیتونست حواسشو پرت کنه. همیشه از فکر کردن زیاد سر درد می‌گرفت.. چون اون آدمی نبود که افکارشو به زبون بیاره..شاید فقط برای یه نفر اینطور بود ..

همونی که مقصر بی‌خوابی شب هاش شده بود ، کل ذهنشو درگیر کرده بود ،و از همه بدتر..دوباره فکر خودکشی رو توی سرش انداخته بود!...

شوگا خیلی وقت بود که افسردگی نداشت. همه اعضای گروه کمکمش کرده بودند که از پسش بر بياد. مخصوصا اون ‌‌‌...
به رود هان رسید و دستاشو دور نرده ها انداخت و بهشون تکیه داد.. کلاه و ماسکشو از روی سرش برداشت..سرشو رو به آسمون گرفت و نفس های عمیق کشید..روانشناسش بهش پیشنهاد داده بود که اینکارو هرموقع که عصبیه انجام بده ..ولی چیزی که عوض نمیشد...میشد؟

هدفونشو از دور گردنش برداشت و روی گوشاش گذاشت..آهنگ آرومی پخش کرد و چشماشو بست ...
از کی ..؟
از کی اجازه داده بود یه بچه اینقدر روش تاثیر بزاره؟
از کی تونسته بود بازیش بده...؟
از کی داشت بهش دروغ میگفت..؟
پوزخندی پیش خودش زد..بچه؟  اون الان حتی هیکلشم از شوگا بزرگتر شده بود. همونطور که هیکلش تغییر کرده بود..اخلاقشم زمین تا آسمون از اوایل دبیو تغییر کرده بود.

دوست دارید بدونید که مشکلات آدم های پولدار چیه؟ درسته اونا هیچ مشکل مالی ندارن..جای خواب دارن..هر غذایی دلشون بخواد میخورن ..
اما ...
خلاع های ذهن و روح رو نمیشه با پول پر کرد ..درد شکسته شدن روح و قلبت توسط ترک شدن از طرف عشق اولت رو نمیشه با پول درستش کرد ...اعتمادی که ضربه دیده رو نمیشه با پول مثل روز اولش کرد ..احساسات تیکه تیکه شده‌ ات رو نمیشه با پول به هم چسبوند ..

با حس سوزش سمت چپ قفسه سینش بدنشو منقبض کرد. هروقت که بهش فکر می‌کرد همین اتفاق می‌افتاد. گوشیشو از توی جیبش در آورد. میخواست آهنگو عوض کنه که با لرزیدن گوشی داخل دستش نگاهش به پیام تازه از طرف اون جلب شد...

M K F T:
_هیونگ کجایی؟ باید صحبت کنیم.     
  23:23>

_هیونگ!!!!
  23:23>

_چرا جوابمو نمیدی؟ چرا یهو از خونه نامجون هیونگ زدی بیرون!!!
  23:25>
دوباره پوزخندی زد و گوشیشو توی جیبش برگردوند...کاش هیچ وقت نمیفهمید که اون چیکار باهاش کرده ..کاش اون خودشو به اون راه نمیزد. شوگا اگه کسی بهش بگه که نمیخوادش..دیگه بهش نزدیک نمیشه. ولی اون داشت بازیش میداد..نگاهشو به آسمون ابری داد و زیر لب گفت:

_باشه بچه ببر..میخوای بازی کنیم؟ بازی می‌کنیم...

با لرزش های پی در پی گوشیش با حالت عصبی گوشیشو از جیبش در آورد و وارد صفحه چت شد:

_هیونگ چت شد
  23:30>

_الان کجایی؟؟
  23:32>

_باید حرف بزنیم! توی خونه نیستی پس کجا رفتی؟
تماسامو جواب بده.
  23:38>

قطعا اگه جوابشو نمی‌داد همونجا گوشیشو با پیاماش منفجر می‌کرد پس با قیافه ای بی حس و خونسرد که دیگه جز حالت همیشگی صورتش شده بود تایپ کرد:

_یه مدت نمیخوام‌ ببینمت کیم تهیونگ.
  23:39>

و گوشیشو خاموش کرد و توی جیبش انداخت..

اصلا شوگا از کی به اون اجازه داد که اینطوری بهش نزدیک شه..؟
اخمی کرد. نبايد به اون بچه ببر اون شب اجازه می‌داد توی اتاقش بخوابه...
درسته..همه چی از همون شب شروع شده بود.

.
.
.
.

هااایییی..این اولین فیکمه امیدوارم خوشتون بیاد لطفا همایت کنین♥️💓💖Where stories live. Discover now