roommate*part..9*

179 38 11
                                    

.
.
.
.
تهیونگ روی جیمین زوم کرده بود..
جیمین دیگه علاقه ای به بازی کردن نداشت..چون بالاخره اون نمیتونست با جانگکوک هم اتاقی شه.نمیتونست از این طریق دیوار دورشو بشکنه و باهاش دوست شه..چون این میتونست فرصت خیلی خوبی براش باشه .چون توی سفر بودن دیگه بهتر... و بی حوصله داشت با نامجون بازی می‌کرد...
تهیونگ توی فکر فرو رفته بود ...از رفتارای چند وقت اخیر جیمین...
از این یهویی پکر شدنش..
شاید بقیه اعضا خیلی اینو متوجه نمیشدن چون جیمین به خوبی اینو مخفی می‌کرد ولی تهیونگ که بهترین دوست جیمین بود و از سال آخر دبیرستان میشناختتش کاملا این حالتاشو متوجه میشد..

بالاخره جیمین باخت و نامجون فریادی از روی خوشحالی کشید:
_جیمینا با تهیونگ بهت خوش بگذره
_یااا هیونگگ..
_نامجون راست میگه جیمین دیدی که تهیونگ چطوری میخوابه؟ شب پاش یه ور دیگه و ..

تهیونگ صدای شوگا هیونگشو با اعتراض قطع کرد:
_هی هی هیونگ!!!
_چیه دروغ میگم؟
ت

هیونگ با پرویی چرخید سمتش:
_شاید اگه یه شب منو توی بغلت بگیری دیگه توی خواب راه نرم و تکون نخورم.
شوگا با تعجب بهش نگاه کرد؛
_یا تو..خیلی پرو شدی ها

تا میخواست بلند شه بره دنبالش تهیونگ به اتاق‌مشترکش با جیمین فرار کرد و توی راه زبون در آورد..
تهیونگ همیشه همین بود..با هیونگاش شوخی می‌کرد و سریع باهاشون اخت گرفته بود جز شوگا که خیلی اجازه نزدیک شدن تهیونگو به خودش نمی‌داد...و هرچی بیشتر اینو نشون میداد تهیونگ بیشتر سر به سرش میزاشت..

کم کم همه شبخیر گفتن و راهی اتاقشون شدن تا بخوابن.. و فقط‌جیمین و جانگکوک توی سالن مونده بودن.
جیمین قبل از اینکه جانگکوک از جاش پا شه سریع صداش کرد:
_جانگکوکا...یه لحظه صبر کن

جانگکوک بدون اینکه نگاهش کنه گفت:
_کاری داشتی ..؟
_اومم..آره.. خب میگم...
سریع جمله هارو سعی می‌کرد توی ذهنش بچینه و قبل از اینکه بپشیمون شه سریع سوالی که ذهنشو درگیر کرده بود پرسید:
_تو ازم بدت میاد؟
جانگکوک نیم نگاهی بهش..کمی چشماشو ریز کرد..
_نه جیمین شی..چرا باید ازت بدم بیاد؟
جیمین دستاشو توی هم گره زد ..با صدای آروم و نرمی شروع کرد به صحبت :
_نه خب چون..هوف..ببین جانگکوک تو همرو هیونگ صدا میزنی ولی منو نه..منم هیونگ توام چون ازت دو سال بزرگترم چرا بهم هیونگ‌ نمیگی؟
فکر کنم دیگه اونقدر پیش هم بودیم که از هم خجالت نکشیم هوم؟

جانگکوک جوابی نداد. جیمین از جاش پا شد و رفت کنار جانگکوک روی کاناپه نشست و دستشو با مهربونی گرفتو لبخندی زد که با قیافه شکه پسر روبه رو شد ولی به چشماش خیره شد..حس میکرد دوباره داره توی اون‌تیله های سیاه گم میشه...مثل سیاه چالی که جیمینو به سمت خودشون میکشید ...
مثل یه تله خطرناک... :
_من خیلی خوشحال میشم اگه بهم بگی هیونگ.اگه راحت نیستی نظرت چیه بیشتر با هم وقت بگذرونیم؟ دوست داری فردا بعد از تمرین یکم با هم بریم بیرون این اطرافو بگردیم؟ حتی اگه خواستی شاید بتونی جاتو با تهیونگ عوض کنی ک...
جانگکوک سریع دستشو از زیر دست جیمین کشید و با عصبانیت پا شد؛
_من خوشم نمیاد هرکسی بهم دست بزنه اینو متوجه میشی؟ چرا هی بهم دست میزنی؟ دیگه دستمو نگیر فقط یه جا وایستا مثل یه هم گروهی لازم نیست هی بهم نزدیک شی جیمین شی!!
و رفت توی اتاقش و درو بست....

و اما جیمین؟...
جیمین شکه شده بود ..حس می‌کرد یه توده کوچیک توی گلوش داره شکل میگیره..چرا اون‌ پسر اینطوری میکرد؟ اصلا برای چی باید اینقدر واکنش شدید نشون میداد؟ مگه جیمین داشت چیکار میکرد؟ اون فقط میخواست مثل بقیه اعضا هیونگ صدا زده بشه..
جیمین روحیه حساسی داشت..خیلی حساس!
و الان با این حرکت از طرف پسر کوچیکتر احساس مسخره ای توی وجودش شکل گرفته بود..یه چیزی مثل پس زده شدن.
چشماشو محکم بست و نفسشو فوت کرد..حس میکرد جانگکوک ازش خوشش نمیاد ولی فکر نمی‌کرد همچین واکنش تندی از خودش نشون بده..هنوز راه زیادیو در پیش داشت!...
ولی نه..اون‌تسلیم نمیشد.از جاش پا شد و به سمت اتاق خودش و تهیونگ رفت ..غافل از اینکه یه پسر با پشیمونی به در تکیه داده بود و به فکر فرو رفته بود ...
.
.
.
صبح شده بود و همه اعضا خواب بودن..چون دیشب دیر وقت خوابیده بودن و تا عصر بیکار بودن..پس فردا دوباره کنسرت داشتن و تمرینشون افتاده بود بعد از ظهر . جانگکوک از صبح زود پا شده بود و بیرون رفته بود ..دیشب اصلا نتونسته بود خوب بخوابه ولی نمیخواست قبول کنه دلیلش این بود که کل فکرش پیش جیمین هیونگش بود ..آره..جانگکوک وقتی توی ذهنش با خودش حرف می‌زد جیمینو هیونگ صدا می‌کرد ولی اصلا نمیفهمید چرا نمیتونه جلوی همه بهش اینو بگه؟

نمیخواست خیلی ذهنشو درگیر کنه برای همین اون پسر همیشه عصبیش می‌کرد..با این رفتارای بیش از مهربانانه‌ش.. این زیادی مهربون بودنا جانگکوکو عصبی می‌کرد..ولی نمیخواست به دلیلش فکر کنه..اینکه چرا با این رفتارا عصبی میشد؟
نه..نمیخواست بهشون فکر کنه. ولی یجورایی از رفتار دیشبش با جیمین عذاب و وجدان داشت ولی غرورش نمیزاشت عذرخواهی‌کنه ..پس‌تصمیم گرفته بود برای هیونگش خوراکی بگیره تا از دلش در بیاره ..البته که کلی کلنجار رفته بود با خودش تا این تصمیمو بگیره. مطمعنا جیمین سریع میبخشیدش.. مثل همیشه!..
بالاخره بعد از کلی گشتن تونست خوراکیه مورد علاقشو پیدا کنه..شیر موز. درسته این خوراکیه مخصوص جانگکوک بود ولی خب اون برای عذرخواهی از چیزایی که دوست داشت به بقیه میداد..اون هیچ وقت مستقیم عذرخواهی نمیکرد.و قرار نبود مستقیم از جیمین هیونگش معذرت بخواد.
ولی دوست نداشت هیچ کدوم از هیونگاش اینو بفهمن برای همین یواشکی وارد سالن شد و نگاهی به دور انداخت..وقتی مطمعن شد همه توی اتاقاشون خوابیدن به سمت اتاق مشترک جیمین و تهیونگ‌رفت..درو آروم باز کرد و واردش شد ..نگاهی به تخت کرد..همونطور که شوگا گفته بود تهیونگ کاملا برعکس شده بود و توی خواب کل پتورو روی خودش انداخته بود..جسم کوچیک جیمین مچاله شده گوشه ی تخت بود ..جانگکوک کیف دستیه جیمینو دید و سریع رفت سمتش . شیر موزو داخلش گذاشت و رفت سمت در ولی یه لحظه وایستاد..اگه جیمین سردش میشد چی؟چون پتویی روش نبود.

سرشو تکون داد ولی یه چیزی هی جلوشو می‌گرفت..آخرش پوفی از سر کلافگی کشید و رفت سمت اتاق خودش . پتوی خودشو برداشت و رفت توی‌اتاق اونا.چون توی سوییت اونا پتوی اضافه نبود.
پتو رو‌ آروم‌ روی‌ جیمین انداخت ..به صورتش نگاهی کرد و پیش خودش فکر کرد: "..صورتش زیادی لاغر شده بود ..اصلا برای چی حالا که اینقدر لاغر شده بود باز رژیم گرفته؟ باید بس کنه."
و دوباره یه دلیل دیگه پیدا کرد که ازش عصبی باشه پس با حرص روشو برگردوند و از اتاق بیرون رفت ..
.

.

.
هاییی چطورین..؟امتحاناتونو خوب دادین؟ امتحانای من که تموم‌شدن و تابستون شروع شده
خوشحالم😂🗿
خوشحال ترم میشممم اگه نظری داشتین راجب فیک بدین و خب صبر کنید چون تازه جاهای جالب داره شروع میشه😈 جیمین داره کم کم به احساساتش پی میبره..
و خب میدونید که این فلش بکه دیگه؟
ووت و کامنت یادتون نره و اگه انتقادی داشتین راجب فیک بگین چون اولین فیکمه.لاو یووو🥀💙

هااایییی..این اولین فیکمه امیدوارم خوشتون بیاد لطفا همایت کنین♥️💓💖Where stories live. Discover now