_ آزمون
زندگی رویای زودگذری است که بین سیل واقعیت ها مدفون شده و در این بین فقط خاطرات محدود گذشته باقی خواهند ماند...
چویا دوازده ساله بود که اونو دید
پسر بچه لاغر وقد بلندی که دستهای باند پیچی شده اش رو با غرور روی سینه اش بهم گره زده بود و بالبخند تحقیرامیزی بهش زل زده بود
چویا سعی کرد بی تفاوت بمونه ولی تو ساختمون مافیا تا به حال کسی هم سن خودش ندیده بود و بیشتر از اینکه به لبخند احمقانه پسر موقهوه ای توجه کنه نگاهش روی دستهاش بود
یعنی خطایی انجام داده بود و از طرف موری سنسه تنبیه شده بود؟
اون نمیخواست افکار بد رو به ذهنش راه بده مخصوصا الان که بعد از مدتها قرار بود دوباره اون دکتر عجیب غریب رو از نزدیک ببینه و بهش نشون بده تو این مدت چه چیزهایی یاد گرفته بود
کویو وقتی دید پسر بچه با گستاخی راهشون رو سد کرده با لحن جدی گفت: تو نباید اینجا باشی دازای سان
پسر بچه بی توجه پرسید: اون دیگه کیه؟
کویو کنار رفت تا چویا از پشت سرش دیده بشه: اون ناکاهارا چویا زیردست منه
پسری که دازای خونده شد چشمهاشو ریز کرد و از بالا تا پایین پسر موسرخ رو انالیز کرد
کویو که انگار خسته شده بود گفت: ما رو ببخشید ولی الان باید دفتر موری سان باشیم
بعد به چویا اشاره داد که همراهش بیادپسر باندپیچی شده با لبخند احمقانه ای زمزمه کرد:
چه کوچولو و شکننده!چویا زمزمه اش رو شنید و اخم کرد دلش میخواست برگرده و به اون ازخودراضی نشون بده چه کارایی از دست هیکل ظریفش ساخته است ولی کویو دستش رو گرفت و به عادت بچگیش دنبال خودش میکشید
از همون اول هم نسبت به اون بچه باندپیچی شده حس خوبی نداشت و زیر لب زمزمه کرد: بهت نشون میدم!
موری اونقدر هیجان زده شده بود که نمیتونست روی صندلیش بند بشه از طرفی کویو نگران بود اون میدونست این نگاها عاقبت خوبی نداره
موری با اشتیاق دست چویا که نفس نفس میزد رو فشرد و زمزمه کرد: تو عالی هستی ناکاهارا
چویا به خودش اجازه داد بالاخره یه لبخند کوچولو روی صورت جدیش نمایان بشه تلاش های این سالها جواب داده بود و حالا یه قدم به زندگی رویایی که ارزوشو داشت نزدیکتر شده بود
چه خیال خامی!
موری دوباره تو حالت رئیس جدی فرو رفت:
اما نباید به خودت مغرور بشی تو قدرتمندی ولی حرکاتت هدفدار نیستند که در این صورت درمقابل یه دشمن سرسخت به سادگی شکست میخوری
تو این مدت خوب تونستی قدرتت رو کنترل کنی
حالا وقتشه روی بدنت کار کنی توی جنگ فقط استفاده از قدرت ملاک نیست باید سریع باشی وبتونی حرکات دشمن رو پیش بینی کنیبعد رو به کویو برگشت: تو خیلی خوب ازش مراقبت کردی و چیزهای مهمی یادش دادی ولی از حالا به بعد اون اینجا میمونه خودت میدونی اینجا چه استادای قادری هستند مطمئن باش دفعه بعدی که ببینیش اونقدر قویی شده که نمیشناسیش این عالی نیست کویو ساما؟
کویو میدونست هیچ واژه ای به معنای مثبت عالی توی لغت نامه موری اوگای وجود نداره و میدونست از همون اول فقط قرار بوده مدتی مراقب بچه ی مو قرمز باشه ولی بعد از این سالها اون پسر رو مثل بچه خودش دوست میداشت و میدونست زنده موندن تو مافیا اصلا برای یه بچه ی دوازده ساله اسون نیست
با لبخند فیکی گفت: تصمیمتون خیلی ناگهانی بود رئیس فکر نمیکنید هنوز برای تمرینهای مافیا خیلی جوون باشه؟موری انگار که جوکی شنیده باشه بلند بلند خندید:
اصلا اینطور نیست به اون هیکل لاغر و کوچولوش نگاه نکن من اینده ی خوبی تو این بچه میبینم تازه اینجا میتونه حریف خوبی برای خودش پیدا کنه و پیشرفت کنه
اینطوری فکر نمیکنی؟کویو فورا فهمید منظور از حریف خوب چیه ولی با لبخند حرف رئیس رو تایید کرد
وقتی اتاق رو ترک کردند کویو فقط به یه چیز فکر میکرد موری قرار بود اون دوتا بچه رو به جون هم بندازه تا دراخر ببینه کدومشون از این جنگ زنده بیرون میان
اهی کشید و با عصبانیت دستش رو مشت کرد
چویا بالحن نگرانی پرسید: فکر میکنید بتونم اینجا زنده بمونم؟کویو با اخم جواب داد: این تصمیم ناگهانی بود و میدونستم اون روز میرسه ولی برای الان خیلی زود بود
بعد پسرک رو به طرف خودش برگردوند و دستهاشو گرفت:
چویا میدونم تو پسر قویی هستی تمام این چند سال خوب تونستی کنار بیای اینجا قرار نیست بهت اسون بگذره ولی باید هرطور شده زنده بمونی مطمئنم خیلی خوب توی هنرهای رزمی پیشرفت میکنی فقط سعی کن همیشه مطیع استادت باشی
چویا اخم کرد: من نگرانم میخوام پیش شما و دخترا زندگی کنم چرا حتما باید مافیای بندر باشه؟
کویو لب زد: چون از همون اول این چیزی بود که رئیس میخواست اون میدونست قدرتمندی و میخواست قدرتت رو به نفع خودش پرورش بده
چویا زمزمه کرد: من اینو نمیخوام
کویو موهای حالت دارش رو پشت گوشش گذاشت: نمیتونی ازش فرار کنی این سرنوشتته
فقط یه چیز رو خوب به خاطر داشته باشدازای اوسامو ، سعی کن تا جایی که میتونی ازش دوری کنی و سعی نکن عصبانیش کنی اون بچه شخصا توسط موری اوگای اموزش دیده و خطرناکتر از چیزیه که به نظر میاد سعی نکن باهاش درگیر بشی
چویا با اخم پرسید: مگه اون کیه؟
کویو کنار گوشش لب زد: کی میدونه؟ شاید جانشین بعدی رئیس مافیای بندر
_ AuthorNimChan
ESTÁS LEYENDO
Silent Lullaby
Fanficدلش میخواست به گذشته برگرده... زمانی که باهم در حد مرگ مبارزه میکردن و شبها از شدت خستگی روی تخت بیهوش میشدن زمانی که دازای احمق پر حرفتر از الان بود و با چرت وپرت گویی هاش اونو تا مرز جنون میبرد و مجبورش میکرد به متن احمقانه کتاب " راهنمای جامع خو...