part 16: open cage

376 67 46
                                    

_ قفس باز

* و من دوباره به خلا خیره شدم...
هیچ کس نمیداند در چه آشفتگی هستم و صداهای توی سرم به من میگویند که پارانوئید دارم
و اینکه چه قدر از خودم متنفرم برای سلامتی من بد است
خفه ام میکند و وزنم را به زیر میکشد...


چویا بعد از بهوش اومدن هنوز کاملا خوب نشده بود پس توی اتاقش موند و شب بود و داشت برای خواب اماده میشد که ناگهان رئیسش وارد اتاق شد از قیافه و راه رفتنش متوجه اشکالی شد اون کاملا با اخرینباری که دیدش زمانی که شکنجه اش میداد فرق داشت

نمیدونست اینجا چی میخواد و سکوت کرد
بالاخره به حرف اومد: حالت چه طوره؟

چویا اخم کرد و زخم روی گونه اش رو نشون داد: خودت اونجا بودی و همه چی رو دیدی

بعد بی توجه بهش به سمت تختش رفت و خوابید
اون اعتراف کرد: نمیخواستم اینطور پیش بره
بعد تخت قدیمی اش رو به تخت چویا چسبوند و درحالیکه کتش روی صندلی انداخت زمزمه کرد: امشب اینجا میخوابم

"نمیشه" چویا سریع مخالفت کرد

" اینجا اتاق منم هست " دازای مثل یه رئیس جواب داد و روی تختش خوابید

چویا اصرار کرد: بهت گفتم میخوام تنها باشم
پسر مست به آرومی جواب داد: منم همینطور ، بیا باهم تنها باشیم!

چویا به جمله بندی های احمقانه اش و تلو تلو خوردنش خیره شد و زمزمه کرد: مواظب باش امشب تو خواب نمیری!

رئیس از توی تاریکی بهش خیره موند و پرسید: هنوزم گاهی کابوس میبینی؟

چویا احمقانه لبخند زد: هرشب!

" پس خیلی وقته ازت غافل بودم! " اینو زمزمه کرد و ناگهان دستشو گرفت اون سعی کرد دستشو بکشه ولی خسته و ناتوان بود و شکست خورد

پسر سمت راستی جواب داد: هر وقت کابوسهات شروع شد دستمو فشار بده من زود بیدار میشم و بیدارت میکنم

چویا جدی گفت: قبل از اینکه به اون بخش برسیم مُردی!

رئیس مافیا لبخند احمقانه ای زد و زمزمه کرد:
خوب بخوابی چویا
بعد انگار که اصلا تو این دنیا نبوده بیهوش شد

چویا سعی کرد به رفتار عجیب امشبش بی تفاوت باشه و روی خوابیدن تمرکز کنه

خوابیدن براش به یه کابوس تبدیل شده بود و معمولا شبها بیخیال خوابیدن میشد اما حالا با وجود فرد اضافه توی اتاق که دستشم محکم گرفته بود کار دیگه ای ازش ساخته نبود پس چشمهاشو بست و سعی کرد یکم به جسمش استراحت بده

ساعت سه نیمه شب از خواب پرید و وقتی فهمید دست یکی رو گرفته تازه متوجه اتفاقات شد و به سمت رئیسش برگشت

ظاهرا تکنیک گرفتن دست همدیگه کمکی بود کابوس ندیدن نمیکرد و اون هم مثل گذشته دیگه با صداش و کابوسهاش از خواب بیدار نمیشد حالا همه چیز برای رئیس تغییر کرده بود یعنی همه ی اینا نشونه عوض شدن بود؟

Silent LullabyHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin