(آه، تو اینجا چیکار میکنی؟ ما منتظر جاناتان بودیم!)
بقیه ی اعضای تیم هم یکی یکی با ناراحتی از روی زمین بلند شدن و جلوی نگاه های متعجب چنگ، ییبو و فرمانده به دفتر برگشتن، ژان که از دیدن برادرش خوشحال شده بود لبخندی زد، خودش رو به جی لی رسوند، مجبورش کرد صاف بایسته و دستش رو دور گردنش انداخت.
-ناراحت نباش جی لی، من مطمئنم جاناتان هم امشب با ناراحتی سرش رو روی بالشت میذاره.
چنگ لحظه ای فکر کرد و با یادآوری لقب هایی که برادر و دوست هاش به دیگران میدادن لبخندی روی لبش نشست، سرش رو چرخوند و به زی یی که دست به سینه به دیوار پشت سرش تکیه داده بود نگاه کرد.
+جاناتان باید همون افسر لیو باشه، درست نمیگم؟
هر چهار نفرشون در جواب سوالش سر تکون دادن که چنگ با ناامیدی سری به نشونه ی تاسف تکون داد، فرمانده با شناختن فردی که جاناتان خطاب شده بود خندید و ییبو با تعجب بهشون خیره شده بود. ژان با یادآوری چیزی سریع از جی لی فاصله گرفت، گلوش رو صاف کرد، چند قدم جلو اومد و دستش رو سمت فرمانده دراز کرد.
-ببخشید خودم رو معرفی نکردم، شیائوژان تهیه کننده و گوینده ی برنامه هستم.
فرمانده با لبخند دستش رو گرفت و فشرد.
*سونگ جین از بخش مبارزه با مواد مخدر هستم، خوشبختم از آشناییتون جناب شیائو
سر تکون داد، لبخندی زد و این بار دستش رو سمت ییبو که میتونست با دیدن پف صورتش بفهمه تمام راه، از اداره تا اینجا رو خواب بوده گرفت و باهاش دست داد.
"وانگ ییبو، همکار آقای شیائوچنگ هستم، خوشبختم از آشناییتون."
با شنیدن کلمه ی "همکار" اخم ریزی کرد و نگاه کوتاهی به چنگ که حالا مثل برق گرفته ها به دستشون نگاه میکرد انداخت، دست ییبو رو رها کرد، چند قدم عقب رفت و با دست به دفترشون اشاره کرد.
-بفرمایید داخل، خوشبختانه خانواده ی قربانی هم داخل دفتر همراه ما هستن میتونین سریع تر پرونده رو تکمیل کنین، جاناتان هم باید رفته باشه سراغ قاتل درست میگم؟
بدون این که منتظر جوابشون بمونه جلوتر از همه وارد دفتر شد و با حرکت دست به همه ی اعضای تیمش فهموند که باید هر چه سریع تر دفتر رو ترک کنن، فرمانده و ییبو وارد دفتر شدن، گوشه ای ایستادن و با کنجکاوی به اعضای تیم که با تمام سرعت وسایلشون رو جمع میکردن و از دفتر خارج میشدن نگاه میکردن.
ژان و جی لی مشغول خالی کردن میز بزرگی که گوشه ای از دفترشون بود شدن و یوبین به خانواده ی قربانی اطلاع داد که پلیس برای پرونده ی پسرشون به اونجا اومدن. فرمانده که مضطرب شده بود نگاهی به چنگ انداخت و با لب زدن و حرکات دستش بهش فهموند که به برادرش بگه برای چی به اونجا اومدن، چنگ سر تکون داد، به ژان نزدیک شد و با صدای آرومی دلیل اومدنشون رو بهش توضیح داد. ژان با اخم بهش نگاه کرد، از خانواده ی قربانی عذرخواهی کرد و همراه با جی لی وارد استودیو شد، چنگ سر چرخوند، به فرماندهاش نگاه کرد و با دست به استودیو اشاره کرد.
YOU ARE READING
𝐕-𝟕𝟏𝟔 | 𝐎𝐧 𝐇𝐨𝐥𝐝
Fanfictionجسد زن رو که روی پهلوش روی زمین افتاده بود رو برگردوند و نگاهش روی گردنش چرخید دست های لرزونش رو جلو برد و زنجیری که از گردن زن آویزون بود رو گرفت و از زیر یقه ی لباسش بیرون کشید با دیدن آویز خونی گردنبند زن خون توی رگ هاش یخ بست و سر جاش خشکش زد. ...