+دختره خودش هم اون قرصها رو خریده، توی گوشی و لپ تابش چیز مشکوکی پیدا نکردم ولی خب از اونجایی که اون پسره میگه خودش هم تو همین کاره باید یه گوشی دیگه داشته باشه که سعی میکنم یه جوری گیرش بیارم.
باقی مونده ساندویچ توی دستش رو خورد، نگاهی به نقاشی لیانگ که روی در یخچال بود و خودشون رو در حال جنگیدن با فضاییها کشیده بود انداخت.
-یکم به چشمهات استراحت بده آخر خودت رو کور میکنی انقدر که به مانیتور خیره میشی.
+گشنمههههه!!
-به جای این که گوش من رو کر کنی میتونی بری یه غذا سفارش بدی بخوری.
به کابینت تکیه داد، نگاهی به لیانگ که جلوی تلویزیون نشسته بود انداخت و وقتی مطمئن شد حواسش پرته کارتون مورد علاقشه ساندویچ بعدیش رو از بالای یخچال برداشت، کاغذی که دورش پیچیده شده بود رو باز کرد و گازی بهش زد.
+اگه برادرزادهات بفهمه باز داری یواشکی یه چیز دیگه میخوری بنظرت چیکار میکنه؟
-قهر میکنه، بعدش فقط باید بذارم با لگوهام بازی کنه تا باهام آشتی کنه.
+انقدر ساده؟
-اگه خراب کردن لگوهام بنظرت سادهست پس آره.
+اوه... آره آره، اون دفعه رو که رستورانت رو خراب کرد یادم اومد! اگر زن برادرت سریع از صحنه جرم دورش نمیکرد الان جای این که با من حرف بزنی بخاطر سکته قلبی روی تخت بیمارستان خوابیده بودی.
هومی گفت و گاز دیگهای به ساندویچش زد.
+با فرماندهات حرف زدی؟
-درمورد؟
+وانگ!
بخاطر جیغ زن گوشی رو عقبتر گرفت، برای چند ثانیه چشمهاش رو بست و دوباره گوشی رو کنار گوشش گرفت.
-وقت نشده حرف بزنم باهاش.
+به من چه اصلا.
-چیزی از خود پسره گیر نیاوردی؟
+کی؟ یانگ یا دوستش؟
-یانگ.
+نه، فعلا که چیزی ازش پیدا نکردم.
هومی گفت، کاغذ خالی ساندویچش رو توی دستش مچاله کرد و توی سطل آشغال انداخت.
+وانگ من میرم، حس میکنم اگه همین الان نرم یه چیزی بخورم میمیرم.
بدوناین که جوابی بده تماس رو قطع کرد و گوشی رو روی کابینت گذاشت، از آشپزخونه خارج شد، کنار زن برادرش روی مبل نشست و کارتونی که میتونست قسم بخوره تا حالا بیشتر از 100بار دیدتش رو همراه لیانگ و زن برادرش نگاه کرد.
بعد از تموم شدن کارتون لیانگ سر برگردوند و با دیدن مادر و عموش که پشت سرش نشسته بودن لبخندی زد، از روی زمین بلند شد و خودش رو توی بغل مرد انداخت.
YOU ARE READING
𝐕-𝟕𝟏𝟔 | 𝐎𝐧 𝐇𝐨𝐥𝐝
Fanfictionجسد زن رو که روی پهلوش روی زمین افتاده بود رو برگردوند و نگاهش روی گردنش چرخید دست های لرزونش رو جلو برد و زنجیری که از گردن زن آویزون بود رو گرفت و از زیر یقه ی لباسش بیرون کشید با دیدن آویز خونی گردنبند زن خون توی رگ هاش یخ بست و سر جاش خشکش زد. ...