[ساعت 9:12 - 15 دقیقه قبل از شروع لایو - عمارت شیائو]
برای بار هزارم از توی آینه به خودش نگاه کرد و دستش رو توی موهاش کشید.
-کاش یوبین هم اینجا بود.
جی لی که سومین بطری آبش رو تموم کرده و روی میز گذاشته بود بهش ملحق شد و با یقه لباسش مشغول شد.
+واقعاً الان نبود یوبین و زی حس میشه. اگر اون دوتا الان اینجا بودن عمراً میذاشتن ما دوتا لایو بگیریم. اَه کاش بودن و جلومون رو میگرفتن!
مادر ژان وارد اتاق شد، شونه مو رو از روی میز برداشت، دستهاش رو دو طرف بدن پسرش گذاشت و سمت خودش چرخوندش.
×آخر خودت رو کچل میکنی انقدر که دستت رو میبری بین موهات. بعد از این که درستشون کردم دستت رو سمت موهات بردی نبردی!
جی لی هم سمت اونا چرخید و با لبهای آویزون به زن که با موهای پسرش مشغول بود خیره شد.
+خاله هنوزم برای این که جلومون رو بگیرین دیر نشده.
×من خودم پیشنهاد دادم لایو بگیرین، برای چی باید منصرفتون کنم؟
+آخه اصلاً معلوم نیست چیزی که ما میخوایم بگیم همونی باشه که آقای ژانگ میخواد!
×مطمئنم همونه، نگران نباش.
-چرا حس میکنم تو و بابا میدونین چیه؟
×حست داره درست میگه. عموت وقتی رسید اینجا همه چیز رو برامون تعریف کرد.
جی لی سه قدمی زن ایستاد، دستهاش رو روی شونههای ژان گذاشت و ازش آویزون شد.
+خاله التماستون میکنم بهمون بگید! تا سه هفته هر کاری ازم بخواین براتون میکنم!
زن با شونه روی دستهای مرد زد تا از پسرش جدا بشه و بعد روی میز انداختش.
×بگین ببینم به چی بیشتر از همه شک دارین.
ژان و مادرش روی تخت و جی لی روی صندلی نشستن. جی لی همونطور که با یقه لباسش ور میرفت گفت:
+من پیامهاش! عمراً کسی که بخواد خودکشی کنه همچین پیامهایی بفرسته.
×ژان؟
با صدای زن از فکر بیرون اومد و ناخونش رو روی انگشت شستش کشید.
-پیامها و دفتر خاطرات پسر که یکی از مدرکهاست.
+مخصوصاً همون جایی که پسره گفت من مطمئنم یه روز من رو میکشه!
-ولی اینا مدرکهایی نیستن که بتونی کسی رو باهاش به قتل متهم کنی. من به یکی از چیزهایی که عمو برام فرستاد شک دارم.
×چی؟
درست لحظهای که خواست جواب بده مرد چاقی که پیراهن چهار خونه تن کرده بود توی چارچوب در ظاهر شد.
YOU ARE READING
𝐕-𝟕𝟏𝟔 | 𝐎𝐧 𝐇𝐨𝐥𝐝
Fanfictionجسد زن رو که روی پهلوش روی زمین افتاده بود رو برگردوند و نگاهش روی گردنش چرخید دست های لرزونش رو جلو برد و زنجیری که از گردن زن آویزون بود رو گرفت و از زیر یقه ی لباسش بیرون کشید با دیدن آویز خونی گردنبند زن خون توی رگ هاش یخ بست و سر جاش خشکش زد. ...