قسمتِ ششم => خیانت در مسافرخانه!+ یه اتاق دو نفره میخوام!
هنوز چند ثانیه از گفتن این حرف اونم از جانب لویی نگذشته بود که لبهای مرد طاس جوری به بالا کش رفتن و پلید خندید که پسر حس کرد شاشبند شده، آخه اون لعنتی چرا اونقدر ترسناک بود؟
_ همهی اتاق های این مسافرخونه دو نفرهان! شما باید مهمون های جدیدِ چانسیل باشید درسته؟
وقتی اون مرد لب و لوچش رو جمع کرد و با صدای کاملآ خشدار به حرف اومد، لویی یه قدم عقب رفت که از پشت به هری چسبید و حس کرد دستهای مرد، دور کمرش رو گرفتن پس صورتش رو چرخوند تا بهش نگاه کنه و دوستان باید بگم دیدن هری استایلز از اون فاصله اصلأ قابل هضم نیست و میتونه موجب حملهی قلبی هم بشه پس لویی حق داشت که محوِ اون چشمهای کشیده و سبز بشه اما نه تا زمانی که یه مردک طاس با صورت شل و ول بهشون زل زده بود و قصد داشت از پشت پیشخوان بیاد بیرون پس برخلاف میل قلبش از هری فاصله گرفت و نگاهش رو ازش دزدید چون شک نداشت چشماش اونقدر ضایع بودن که با صداقت فریاد بزنن
فاک می ددی!
_ دنبالم بیایین!!
وقتی مرد بالاخره موفق شد از اون پشت بیرون بیاد، با یه نگاه معنادار که به پسرا انداخت با قدمهای آروم شروع به راه رفتن توی راهرو کرد و باید بگم که سرعت لاکپشت هم از اون مردک بیشتر بود و هری با یه پوزخند دنبالش راه افتاد.
_ مثل اینکه آدم های زیادی به اینجا نمیان..
_ بله.. آخرین بار... استیو و دیوید اومدن اینجا و حالا هم.. دارن.. ازدواج میکنن!اون مرد حین راه رفتن برای هری توضیح داد و توی راهرو پیچید، لویی با شنیدن این حرف کمی جا خورد و نگاهشو اون اطراف که پرنده هم پر نمیزد چرخوند، حس میکرد یه جای کار میلنگه، اون مرد طوری از استیو و دیوید حرف زد که انگار خیلی وقته میشناستشون و این قضیه ی لعنتی مشکوک بود، هم برای لویی و هم برای هری که با شگفتی داشت پشت مرد حرکت میکرد و اما تا زمانی که لری دنبال اون یارو راه افتاده بودن تا به مقصد برسن هیچ حواسشون نبود پارتنرهاشون رو اون بیرون تنها گذاشتن.
سارا درحالیکه حتی نمیتونست با اون کفشهای پاشنه بلند درست بین گل و لای راه بره با ترس و لرز نگاهی به اطرافش انداخت و با گرفتن کنج لباسش حرکت کرد تا خودشو به مسافرخونه برسونه، هیچ درک نمیکرد که چرا نامزدش اونو به تخمش هم حساب نکرد و رفت گم و گور شد اونم درحالیکه که دختر داشت قبض روح میشد و فکر میکرد هرآن ممکنه یه قاتل اره به دست بیاد سراغش و دو نصفش کنه.
اونقدر فکرش درگیر بود که وقتی کوچیک ترین صدایی از پشت یکی از بوتهها شنید با جیغ کر کننده ای خواست بدوئه که با برخورد به شخصی که معلوم نبود از کجا پیداش شده کم مونده بود پخش زمین شه و به چوخ بره که دستی دور کمرش نشست و مانع زمین خوردنش شد پس دختر هم کاملا ناخودآگاه دستشو دور گردن اون پسر که رو صورتش خم شده و بهش زل زده بود، انداخت و نفسش رو حبس کرد.
YOU ARE READING
Fuck You | L.S
Fanfiction~ هری استایلز یه مرد ایدهآل و جنتلمنه که همراه نامزدش به مهمونی عروسیِ یکی از بهترین دوست های دوران دبیرستانش میره و چی میشه اگه اونجا اکسش رو هم ببینه که دعوت شده؟ ~ ~ لویی تاملینسون، پسری که صورت زیبا و رمانتیک بودنش زبانزد خاص و عام شده فقط یه...