قسمت هشتم => قتل غیر عمد
اون شب انگار طلسم شده بود و قصد تموم شدن نداشت چون اون ماه لعنتی که وسط آسمون لنگر انداخته حتی یه اینچ هم اینور اونور نمیشد و تمام مدت داشت به لری داستانمون که اندازه ی مورچه هم عقل نداشتن، پوزخند میزد.
هری اگه میدونست با پرسیدن یه سوال -البته و کصگوییهای کثیر- لویی در حدی از دستش عصبانی میشه که تیر سمتش پرت کنه، قطعاً دهنش رو میبست و فقط از دستهاش کار میکشید، خب میدونید اون پسر قصد بدی نداشت، فقط کرم داشت! یکم هم عقده. همین.
و اما لویی احساس میکرد بیشتر از قبل افسرده شده چون هری درست مثل یه دستمال کاغذیِ بعد از جق، باهاش رفتار کرده بود. اون احمق درجه یک و جذاب بدجوری قلب پسر رو شکسته بود تا با بیشترین سرعت رانندگی کنه و سمت ناکجاآباد پر بکشه، البته باید بگم خیلی طول نکشید که بالآخره موفق شد به خونهی استیو برسه.
خوشحال از اینکه اون آدرس کوفتی رو داشت از ماشین پیاده شد و به خونه -که بیشتر شبیه قلعه بود- نگاه کرد و بی معطلی سمت در حرکت کرد.
هیچ اهمیتی به اینکه چرا اون خونه تک و تنها برای خودش کنار قبرستون بنا شده و موش هم اونجا جفتک نمینداخت، نمیداد. تنها چیزی که میخواست کمی سکوت و آرامش به علاوه ی شونه های پهن استیو -برای زار زدن روشون- بود پس بعد از گذر از سنگفرش وقتی از پله ها بالا رفت چند تقه به در کوبید و نفس عمیقی کشید.
نمیفهمید کجای اون شهر و مکان نفرین شده برای دوستش جذاب بود که تصمیم گرفته بود اونجا چادر بزنه و ازدواج کنه، اونجا دقیقا عین یه شهر اشباح بود. همینطور داشت توی افکارش سیر میکرد که متوجهی صدای لاستیکهای ماشینی شد که سکوت رو درهم شکستن و آره، لازم نبود برگرده ببینه این صدا از کدوم جهنمی اومده و متعلق به کیه چون محض رضای خدا؛ هیچکس جز هری استایلز اونقدر بد رانندگی نمیکرد.
پوفی کشید و محکمتر به در ضربه زد که با ناگهانی باز شدنش کم مونده بود روی زن نسبتاً چاقی که تو چهارچوب در ایستاده بود بیافته و صورتش بره لای ممههای سایز هشتاد و پنجش.
خب این بد به نظر نمیرسید
البته اگه لویی گی نبود!
_ لویی..
جای خوب ماجرا این بود که اون زن لویی رو میشناخت و لویی هم اون زن رو.
+ خانم پیت، استیو خونهست؟ میشه بیام داخل؟
کلماتش رو سریع پشت سرهم ادا کرد و با نگاه انداختن به پشت سرش -جایی که هری خیلی عصبانی از ماشینش پیاده شد و داشت سمتش میومد- قبل از اینکه حتی زن بتونه جوابش رو بده خودش رو به داخل خونه پرت کرد و خواست در رو محکم ببنده که متأسفانه اکس زورگوش خیلی زود خودش رو بهش رسونده بود و با گذاشتن پاش لای در جلوی این واقعه رو گرفت.

YOU ARE READING
Fuck You | L.S
Fanfiction~ هری استایلز یه مرد ایدهآل و جنتلمنه که همراه نامزدش به مهمونی عروسیِ یکی از بهترین دوست های دوران دبیرستانش میره و چی میشه اگه اونجا اکسش رو هم ببینه که دعوت شده؟ ~ ~ لویی تاملینسون، پسری که صورت زیبا و رمانتیک بودنش زبانزد خاص و عام شده فقط یه...