قسمتِ یازدهم => مصیبت.روز موعود فرا رسیده و هری آماده بود بره بالای چوبهی دار و برای همیشه با زندگیِ دوست داشتنیش خداحافظی کنه.
اوه نه. صبر کنید!
مثل اینکه اشتباه شده دوستان؛ این مال یه داستان دیگهست، بذارید برم صفحهی بعد. آهان ایناهاش، خب بریم از اول!
روز موعود فرا رسیده بود و هری به هیچ وجه آروم و قرار نداشت اونم به دو دلیل!
1 یه احمق کنار گوشش داشت آدامس میجویید!
2 عروسیِ دوستش بود!
درسته، اون مرد حالا توی کلیسای نه چندان بزرگ چانسیل کنار دیوید و کشیش ایستاده و منتظر بود دوستش ازدواج کنه تا بعدش دست لویی رو بگیره!
از کلیسا بزنه بیرون!!
سوار ماشینش خوشگلش شه!!!
گازشو بگیره، بره و دیگه هیچوقت به اون جهنم برنگرده!!!!
این تمام کاری بود که باید انجام میداد و ثانیه شماری میکرد زودتر اون ازدواج شوم برگزار شه تا بتونه به زندگیش برگرده اما دنیا دستشو خونده و خوب میدونست هری برای جیم شدن چقدر مشتاقه و عجله داره برای همین زمان قطع نخاع شده و اصلا جلو نمیرفت. حداقل این چیزی بود که هری بهش باور داشت. اون پسر کل شب گذشته رو نتونسته بود پلک روی هم بذاره اونم با وجود اینکه بعد از یکسال تو بغل عشق زندگیش رو تخت دراز کشیده و باید حال میکرد اما عوضش مثل جغد تسخیر شده تمام مدت چشمهای سرخش رو به ساعت دوخته و خدا خدا میکرد زمان زودتر بره جلو!
اما زمان چی؟
با یه عینک دودی و نیشخند به هری زل زده و داشت براش زبون درازی میکرد و بهش میفهموند یه قاتلِ بازندست! آره دوستان، هری داستانمون حسابی رد داده بود! البته اگه شما هم جاش بودین قطع به یقین رد میدادین.و حالا تو اون روز نحس عروسی نمیدونست به چه دلیل فاکیای استیو باید اونقدر لفتش میداد که ملت زیر پاشون علف در بیاد، هری اصلا حوصله ی اون مسخره بازیا که اسمش مراسم ازدواج بود رو نداشت.
هر چیزی که اونجا بود حالش رو بهم میزد، از گل و کیک و کادو گرفته تا خنده و شادی های مردم اسکلی که ازدواج اون دو مرد هیچ سودی براشون نداشت اما بازم جوری سیس گرفته بودن انگار بهشون پول به ارث رسیده.
درست لحظهای که مرد حس کرد بیشتر از اون نمیتونه صدای آدامس جوییدن اون کشیش احمق رو کنار گوشش تحمل کنه و میخواست یه مشت بکوبه رو بینیِ زگیل دارش با صدای باز شدن در اصلی، از تصمیمش برگشت و به اون صحنه نگاه کرد.
جایی که استیو با کت و شلوار سفید رنگ تو چهارچوب در نمایان شد و در کنارش هم لویی ایستاده بود که هری با دیدنش کاملآ مسخ شد.
BINABASA MO ANG
Fuck You | L.S
Fanfiction~ هری استایلز یه مرد ایدهآل و جنتلمنه که همراه نامزدش به مهمونی عروسیِ یکی از بهترین دوست های دوران دبیرستانش میره و چی میشه اگه اونجا اکسش رو هم ببینه که دعوت شده؟ ~ ~ لویی تاملینسون، پسری که صورت زیبا و رمانتیک بودنش زبانزد خاص و عام شده فقط یه...