|Chapter 17|

277 83 137
                                    


قسمت هفدهم => گریز از آدم فضایی‌ها.

قتل واقعاً چیزِ ترسناک و ناجوریه.
اینکه به دست خودت رخ بده هم به درجاتِ کصشر بودنش اضافه می‌کنه، البته، فقط زمانی اینطوره که صرفاً قاتل نباشی و از روی اجبار دست به ارتکابش بزنی و این دقیقاً موقعیتی بود که برای هری رخ داد.

بله. اون مجبور شد برای بار دوم شخصی رو به قتل برسونه که متاسفانه طرف بدجور دل به دنیا داشت و هیچ جوره نمی‌خواست بیوفته بمیره و این واقعه‌ دیگه داشت مغز مرد رو از کار می‌نداخت چون فاک، هری یه چاقو فرو کرد تو قلب یه مرد و اون یارو نه تنها که نیوفتاد جون نداد و نمُرد بلکه چاقو رو جلوی چشم‌های هری از سینش بیرون کشید و درست مثل فیلم هندیا تو دستش تاب داد.

_ به گور بابات خندیدی جنده!

تازه فحش هم داد.

_ فکر کردی داری چه غلطی می‌کنی لاشی؟

متصدی بار با همون چاقوی خونیِ تو دستش پوزخندزنان به هری که انگار جن دیده و درحال عقب گرد کردن بود، نزدیک ‌می‌شد.

_ که منو بُکشی؟

درسته اون یارو جای اینکه دخل هری رو بیاره داشت یه بند پشت سر هم زر زر می‌کرد ولی پسر هیچی نمی‌شنید و تنها تو شوک فرو رفته بود. مغزش داشت تمام اتفاقاتی که براشون افتاده بودن رو پردازش می‌کرد.

یه شهر گمشده ی دور افتاده توی جهنم‌آباد که هیچ‌کس از وجودش هم حتی خبر نداشت!

با آدمایی که نمی‌مُردن، و بجاش آدم می‌خوردن!

اونا..

مثل اینکه بالاخره این داداشمون دو هزاریش افتاد که تو چه تله‌ای گیر افتادن.

_ لویی اونا آدم فضایی ان!!

این تنها ایده‌ای بود که به مغز معیوب هری رسید و بازم یه ملت رو ناامید کرد، اما وقتی که برگشت تا این رو به دوست‌پسرش بگه با صحنه‌‌ی دل‌چسبی روبرو نشد. اونم خِفت شدنِ معشوقش تو دست‌های یه مردِ هیکلیِ گولاخ!

حقیقتا خیلی هول‌کننده و وحشتناک بود و همین‌که هری سعی کرد از پشت پیشخوان به کمک لویی بشتابه یه نفر از پشت یقش رو گرفت و به عقب پرتش کرد.

اونقدر ناگهانی این اتفاق افتاد که هری نفهمید چه زمانی اون بارتندر بی‌اعصاب و بددهن بالای سرش ایستاده و داشت براش چشم و ابرو میومد.

_ فکر کردی می‌تونی قسر در بری یابو؟

هری براش چشم چرخوند. اون احمق چرا نمی‌خواست دست از چرت گفتن برداره و فقط با یه ضرب چاقو خلاصش کنه؟

شاید چون نقشه‌های شوم دیگه ای تو سرش بود؟ با فکر به اینجا برق از سرش پرید ولی نتونست به تفکرات سمیش ادامه بده وقتی بالاخره متصدی به قصد کُشتنش سمتش یورش برد و با ضرب چاقو رو فرود آورد که خب اگه هری جاخالی نمی‌داد مستقیم توی سرش فرو می‌رفت.

Fuck You | L.SWhere stories live. Discover now