|Chapter 19|

277 70 54
                                    


قسمت نوزدهم => آتش بس

عجیب‌ترین اتفاق بعد از کشتن مادر استیو و زنده شدنش و هوس باز بودن آدمای چانسیل، حضور دیوید توی جاده‌ی بی در و پیکر که هیچ، کمک کردنش به لری بود. اونم دقیقا وقتی که پسرا مشغول عشق‌بازی بودن!

درسته، همینقدر عجیب و دور و از ذهن اما واقعی! لعنت بهش، اولش که پسرا اون مرد رو دیدن عربده کشیدن و منتظر سلاخی شدن موندن ولی در عوض تمام تفکرات فوق سمی از جمله از کون به دار آویخته شدن، دیوید براشون چشم چرخوند و گفت.

_ بالاخره پیداتون کردم!

که البته لری هین کشیدن پس ملایم‌تر ادامه داد _ محض رضای خدا دو دقیقه کسی رو نکُشید و از حلق هم بیاید بیرون تا بتونم بهتون کمک کنم!

بله. دیوید اومده بود به قاتل‌های مادرشوهرش کمک کنه. داماد هم داماد‌های قدیم. هرچند که لری بویی از خجالت نبرده بودن ولی باز هم بخاطر حضور گرم مرد از هم فاصله گرفتن و لویی خیلی نرم برگشت سرجای خودش.

_ بیاید پایین.

دیوید که اون بیرون ایستاده بود گفت و منتظر به پسرا نگاه کرد. هری مضطرب بهش زل زده بود. لویی هم که یجورایی نسبت به همه چی گیج و دودل بود به حرف اومد.

+ رزبری گازشو بگیر بریم!

یواش -جوری که فقط هری بشنوه- زیرلب گفت و اما دوست‌پسرش هم‌چنان بی‌حرکت تو جاش نشسته بود.

_ اون می‌خواد کمکمون کنه! دیوید..
+ رزبری آخه.

انگار لویی هیچ جوره نمی‌تونست با این موضوع کنار بیاد و بی‌توجه به دیوید که اون بیرون منتظرشون ایستاده بود سمت هری خم شد و چشم‌های آبی نگرانش روی مرد چرخیدن.

_ ما مجبوریم بهش اعتماد کنیم، هیچ چاره‌ی دیگه‌ای نداریم چون ما گمشدیم و همش داریم به گا میریم.

انگار هری خیلی هم با حضور دیوید موافق بود و سعی داشت لویی رو متقاعد کنه.

+ اما آخه..
_ اون دوستم دیویده!

این اصلا منطقی نبود از اونجایی که دیوید هم دیگه جزوی از اون ملت هیز و آدمخوار به حساب میومد و با اینکه هری نباید بهش اعتماد می‌کرد ولی باز هم..

_ دماغم می‌گه باید بهش اعتماد کنیم!

به حرف دماغش گوش داد.

بهرحال اون دماغ نازنین بود که همیشه راه‌حل‌ها رو جلوی روی اون دو نفر قرار می‌داد و همیشه از بدبختی مثل یه قهرمان می‌کشیدشون بیرون پس لویی علی‌الرغم میل باطنیش مجبور شد کوتاه بیاد و قبول کنه پس تا دقایق بعدی وقتی هری از ماشین بیرون زد، لو شاهد صحبت‌های دوست‌پسرش با دوستش بود.

_ رفیق تو قصد نداری بکُشیمون؟

هری با دیدن مرد طاس -همون صاحب مسافرخونه‌ی عشاق مُرده- جا خورد و با حالت دفاعی، دراماتیک پرسید و دیوید چشم‌هاشو تو حدقه تاب داد.

Fuck You | L.SWhere stories live. Discover now