قسمت بیستم => زامبیسلام و عرض ادب دوستان، ببینید کی برگشته با یک قصهی سم عاشقانهی دیگه!
تشویق حضار در پشت صحنه-
خب ببینید اینجا چی داریم، یه زوج کاملاً ضد نقیض هم که دارن برای همدیگه چشم و ابرو میان و میخوان موهای همو از ریشه بکنن و.. اوه. صبر کنید. شت. داستان رو اشتباهی اومدم. اینجا که قصهی فاکیوئه!
هعی، پیش میاد دیگه، بهتره برگههامو جمع کنم برم و شما رو با این صفحهی خالی تنها بذارم. تا درودی دیگر بدرود دوستانم، بای بای ما رفتیم.
- هوف، چرا نرفتی خونتون داداش؟
من؟ منکه خواستم برم ولی کارگردان نذاشت! بهم گفت خیلی وقته گذرم به اینورا نیوفتاده و الآنم باید بشینم برای شما این قصهی ناتموم رو ببافم. امان از این گرفتاری. حالا که نرفتید پی مشق و درساتون خوب چشمهاتون رو باز کنید که میخوام ببرمتون داخل این داستان.سفت بچسبید به جاهاتون چون با شمارش راوی راه میوفتیم، یَک، دو، سه، حرکت!
خب رسیدیم به مقصد.
این شما و این سکانس مورد نظر:نگاهی به حلقهای که سارا بهش پس داده بود انداخت و بین انگشتاش چرخوندش. همون حلقهی سادهی مردونه که برای انگشتهای دختر زیادی بزرگ بودن ولی هری ازش خواسته بود نگهش داره، چون در واقع اون برای لویی بود؛ همیشه به اون پسر تعلق داشت و سالها بود که هری میخواست اون رو بهش بده اما هیچوقت اونقدر جرأتش رو نداشت، هیچوقت فکر نمیکرد فرصت انجام دادنش رو از دست بده و لو با کات کردن باهاش به رنگ قهوهای درش بیاره و هری هم از لج اون رو به فرد دیگهای -سارا- تقدیم کنه.
همونطور که غرق تماشای حلقه بود با باز شدن در سالن و پا گذاشتن لویی به داخل، برق از سرش پرید و نگاهش روی پسر چرخید.
چشمهاش از نوک پا تا فرق سر پسر به حرکت در اومدن و ضربان قلبش با دیدن لبخند دلنشین لویی به رقصیدن افتاد.
اون خارقالعاده بود و هری نباید از دستش میداد بلکه باید با یه شاخه گل بین لبهاش از روی میزهای سالن میپرید و با لرزوندن شونههاش و یه رقص دلانگیز سمت پسر یورش میبرد و قلبش رو میقاپید.
+ هی رزبری.
اونقدر غرق افکار و زیباییِ پسر شده بود که نفهمید چه زمانی لویی خودش رو بهش رسونده و روبروش ایستاده، پسر با بشکن زدن تو صورت هری به حرف اومد.
+ داشتی به چی فکر میکردی؟!
حالا دیگه تو اون فاصلهی کم که لو کنارش ایستاده و بهش زل زده بهتر میتونست تو کهکشان آبی چشمهاش غرق بشه و دیگه هرگز به زندگی برنگرده پس با یه نفس عمیق جواب داد.
YOU ARE READING
Fuck You | L.S
Fanfiction~ هری استایلز یه مرد ایدهآل و جنتلمنه که همراه نامزدش به مهمونی عروسیِ یکی از بهترین دوست های دوران دبیرستانش میره و چی میشه اگه اونجا اکسش رو هم ببینه که دعوت شده؟ ~ ~ لویی تاملینسون، پسری که صورت زیبا و رمانتیک بودنش زبانزد خاص و عام شده فقط یه...