*12.M is for Moments

106 25 3
                                    

Writer's prove:

زین دود اخرین کامش رو بیرون داد و دماغشو بالا کشید و به خاکستر های روی دستش نگاه کرد و نیشخند زد.
اونقدر کشیده بود که خودش متوجه نشده بود که هیچی ازش باقی نمونده. سیگار رو از یکی از زیردستای ساریس کش رفته بود و از بوش خیلی خوشش اومده بود. معلوم نبود راجر اون سیگار خوشبو که بوی نعنای جهنمی میداد، رو چند بهش فروخته.
دستشو به شلوارش کشید و به جیبش نگاهی کرد و اخم ریزی کرد.
اون بویِ نعنای جهنمی، هنوز توی درونش پیچیده بود ولی زین بازم بیشتر بشه چون واقعا نمیخواست تموم بشه.
از لبه ی پنجره بلند شد که موبایلش به چشمش خورد و ابروهاشو بالا داد.
خیلی وقت بود اونجا نشسته بود و یکی دوساعت هم خوابیده بود،نکنه شب شده باشه؟
موبایلشو برداشت و رمز های متعددی رو زد و به ساعت نگا کرد.
ساعت 23:23 دقیقه رو نشون میداد و هنوز وقتش نرسیده بود که اونجا بره. جایی که اون پسر متفاوت مو قهوه ای و چشم لنگه ای زندگی میکنه. چشمای لیام، واقعا زین رو درگیر میکنن، اونا حالت دارن؛ قابل درک و فهمن و مثل چشمای بی احساس و سرد بقیه نیستن و اینم جزو چیزایی بود که اون پسرو برای زین عجیب غریب میکرد. چیزِ عجیب دیگه ای هم که وجود داشت این بود که همه جنده هایی با چشمای آبی رو به قهوه ای ترجیح میدن اما زین از اون یک چشم آبی لیام متنفر بود. از خودِ لیام هم متنفر بود. زین از تمام جهان متنفر بود.
شقیقه هاش رو ماساژ داد و شصتشو اروم روی گوشش که حالا دیگه لاله نداشت، کشید.
یعنی ارباب اینایی رو که میبره کجا نگه میداره؟ اصلاً نگهشون میداره یا میندازتشون دور؟ مهم نیست به هرحال زین اگرم بتونه سرجاش بذارتش، حال و حوصلشو نداره!
از اتاقش بیرون اومد و از پله ها پایین رفت و راجر رو دید که داشت با ساریس حرف میزد. اخمی کرد.
هنوز با راجر کنار نیومده بود و میخواست از همون لبه ی اتاقش پایین پرتش کنه و از طرفی دیگه راجر، هنوز درگیر روحیه ی" ارباب دوستِ زین" بود. راجر واقعا چیزی به ارباب نگفته بود و درواقع ارباب خودش درحال معماله ی کوچیکی با یکی از خاندانا، اون رو دیده بود. به هرحال، راجر هرچقدرم میگفت که زین باور نمیکرد پس بیخیال گفتنش شد. کی بود که بفهمه راجر اندازه‌ی بچگیش از برادرش محافظت میکنه؟!
زین نیم نگاهی به دوتاشون انداخت و بهشون پیوست و ساریس به زین نگاه کرد.

ساریس: چیه؟

زین: فردا تو با اون گروه اگه میری، حواست حداقل باشه بهشون. بدجور نفهمن البته توهم کم نداری.

روبه راجر گفت و به ساریس توجهی نکرد و راجر نیشخندی زد.

راجر: به تو هیچ ربطی نداره من میخوام فردا یا پس فردا یا کلِ زندگیم چه گهی بخورم حرومی.

زین: من دوست دارم که ربط داشته باشه،کونی حرف دهنتو بفهم.

ابروهاشو بالا داد و راجر خواست جوابشو بده که ساریس چشماشو چرخوند و پوف بلندی کشید.

Black River {Ziam}Where stories live. Discover now