Writer's prove:
بعد از به زنجیر بستنِ اون همه پسر، نفس عمیقی کشید و شقیقه هاش رو مالوند. از صدای آه کشیدناشون کلافه شده بود و حتی زن هایی که اونجا بودن هم همین وضعیت رو داشتن.
مثل اینکه زین برای اون پسرای ضعیف زیادی جذاب یا همچین چیزی بوده که با دوسه تا جملهی کثیف زین به چنین حال و روزی میفتن یا اینکه اونا خیلی بی ظرفیتن.
زین چشماش رو بست و توی ذهنش یه عددی رو انتخاب کرد. چشماش رو باز کرد و دنبال کدِ بیست و پنج گشت. اون رو باز کرد، زنجیر رو به گردنش بست و دنبال خودش تا آزمایشگاه کشوند و درو باز کرد.زین: بیا نفله.دو دقیقه صبر کردی کونت گذاشتن؟
با کلافگی گفت. پسر رو به جلو پرتاب کرد و پسر خیلی سریع شروع کرد به گریه کردن و التماس کردن که پابلو با دیدنش پوفی کشید.
خودش رو در اون پسر میدید؛ درواقع بخشی از خودش رو که داشت مدام برای نجات زندگیش التماس میکرد و گریه میکرد اما حالا دیگه اون آدم نبود و خیلی چیزها توی خیمهٔ جهنمیِ رودخونهٔ سیاه یاد گرفته بود!پابلو: چه آدم بی مصرف و مزخرفی! همون بهتر که اوردینش اینجا به یه دردی بخوره. بذارش روی این برانکارده.
به تخت سفید گوشهٔ آزمایشگاه کوچیکش اشاره کرد. زین اون رو بلند کرد و همونجا که گفته بود، پسر گریون رو گذاشت و زنجیر به پایهٔ برانکارد بست. پابلو سرنگ بیهوشی رو برداشت و به پسرِ مو طلایی روی برانکارد تزریق کرد و پسر کاملاً بی حرکت شد.
زین: خب؟
یه تای ابروش رو بالا انداخت و پابلو سینی فلزی ای پر از وسایل و سرنگ های مختلف رو روی میز کنار برانکارد گذاشت و به زین نگاه کرد.
خیلی وقت بود منتظر آزمایش انسانیِ کاری بود که احتمال کمی میداد انجام بشه اما خب روی حیواناتی که آزمایش کرده بود، جواب داده بود.پابلو: فکر کنم از اینجا به بعدش دیگه کار خودمه.
زین: نه، من میمونم تا ببینم چیکار میکنی.
چشماش رو تنگ کرد و دست به سینه ایستاد. پابلو پوزخندی زد و شونه هاش رو بالا انداخت.
پابلو: البته البته اما یه جراحیه به خاطر این گفتم.
زین: کارتو بکن کیری.
زمزمه کرد و برای بار صدم موهاش رو بالا زد. پابلو باز شونهای بالا انداخت و چراغ هارو خاموش کرد و چراغی که بالای برانکارد بود رو روشن کرد. پارچهٔ بلند و پهن سبزی روی پسر انداخت و پاهای پسر رو باز تر کرد تا راحت تر بهش مسلط باشه.
کار سختی بود چون هیچ وقت این کار رو عملاً انجام نداده بود، خیلی از زخمی ها رو خوب کرده بود اما این کاری که انجام میداد سه مرحلهٔ خاص و حساس داشت که تمامشون مربوط به عمل تغییر جنسیت مرد به زن میشدن با تفاوت اینکه فقط قابلیت باردار شدن داشته باشه و این یه چیزی شبیه به غیر ممکن بود. ایده ای که پابلو توی ذهنش داشت، یه جورایی کلک زدن به افرادی بود که با این آدمها میخوابیدن! هیچ جوره نمیشد بدون برداشتن دم و دستگاهشون، اندام تناسلی زنانه ای رو توی اونها جای داد که باعث حاملگیشون بشه و تازه بعدش هم کلی بند و بساط تزریق هورمون داشتن.
با کمک اسکالپل*، با دقت و البته استرس زیادی مرحلهٔ اول رو شروع کرد، یعنی خالی کردن بیضه ها و نگه داشتن کیسهٔ پوستیش برای استفاده کردن ازش توی درست کردنِ دم و دستگاه زنانه که تمام اینها توی کلمهٔ «اورکیکتومی» خلاصه میشد. بعد از اینکه شکافی ۲/۵ سانتی متری توی بیضه ها بوجود آورد، بعد از تخلیه کردن، بخاطر خون ریزی شدید، سریع با وسایل محدودی که داشت؛ شروع کرد به بخیه های قوی زدن و صدای هیسی شنید.
YOU ARE READING
Black River {Ziam}
Mystery / Thriller[On hold] « زوزهٔ وحشتناك باد رو شنید. جلوی اشك هاش رو گرفت. چقدر ترسناك بود که مردن یك نفر براش اهمیت داشت....! » Warnings⚠️: Violence, Cannibalism