Writer's prove:
از پنجره ی اتاقش به بیرون با اخم نگاه کرد.
اون خاندان معروفی که میگفتن تقریبا نیم ساعت دیر کرده و تاخیر برای ارباب قابل بخشش نیست اما نه تا وقتی که بدونه دوتاشون میمیرن، پس قرار نیست تلافیشو سر کسای دیگه دربیاره !
ارباب، درواقع پدر زین و راجر؛ از همون بچگی بهشون گفته بود که اونو "پدر" صدا نکنن و بهش بگن "آقا" و بعدش این لقب به "ارباب" تغییر پیدا کرد.
به چوپونِ سیاه هم معروفیت داشت اما کسی جرعت نداشت اینو به خودش بگه.
زین، از ارباب خوشش میومد، اون هرچیزیو که میخواست در کسری از ثانیه ای بدست میاورد و با دقت همه چیز رو بررسی میکرد و از چیزی نمیترسید.
یکدفعه نور زیادی به چشمش خورد و چشاشو تنگ کرد و کادیلاک سیاه رو کنار رودخونه دید.
اینکه اون ماشین قدیمی پر زرق و برق حتما باید مال همون خاندان باشه، فهمیدنش سخت نبود.
از جاش بلند شد که یکدفعه صندلی ای که چند ثانیه پیش زیرش بود، پایهش شکست و زین اهمیتی نداد و کت سیاهشو پوشید.
این اتفاق، چیز تعجب اوری نبود. اون صندلی پنج بار پایهش شکسته بود و زین داده بود یکی از افرادشون درستش کنن.
اتاق زین،طبقه ی بالا بود. دیوار های نصفه نیمه و یک پنجره ی چوبی ای داشت که صندلیِ پایه شکسته کنارِ اون بود. تشکی که دوتا فنر ازش بیرون زده بود، ته اتاق و ظرفایی که از آشغال پر شده بود؛ وسط اتاق پراکنده شده بودن و بویِ ترکیبی از تمام چیز هایی که میشد اونارو کشید، توی اتاقش پیچیده بود ولی بیشتر اتاقش بوی چسبِ خشک شده میداد !
زین به طبقه ی پایین رسید و نگاهی به تک تک افراد اون خاندان کرد و چشماشو تنگ کرد.
سه مرد و یک زن هیکلی که پیپ دستش بود، با چشمای گرد تمام خونه رو داشت تقریبا میخورد !
زین نیشخند زد و سمتشون رفت و کنار اربابش وایساد.ارباب: اوه، زین هم اومد.
با اخم همیشگیش گفت و زین روبه تمام اونا کرد و نفس عمیقی کشید.
زین: تاخیرتون کم کم داشت نا امیدم میکرد و به خاطر همون تاخیر؛ از پذیرایی و گفتگو میگذریم و میریم سرِ اصل مطلب،موافقین؟
با لحن ملایمی گفت و زن روبه زین کرد و با بی تفاوتی تمام بهش زل زد.
شارون: من شارون هستم، وکیل این خاندان و مستر برجِس. پولی که برای اینکار داده میشه، فقط پنجاه دلاره ؛ درسته؟
زین: اره.
با حالت پوکری فقط سری تکون داد و شارون جلوتر اومد.
شارون: و زنی هم که داده میشه غریبه و متعلق به شماست، درسته؟
با لحن نامفهومی گفت و زین فقط اخمی کرد و سرشو تکون داد.
شارون: خب، از اونجایی که من وکیلم میخوام نصف پول بعد از انجام کارِ ایشون داده بشه و نصف دیگش قبل از کار.
با اطمینان گفت و ارباب تک نگاهی به زین کرد و زین شونه بالا انداخت.
زین: باشه.
YOU ARE READING
Black River {Ziam}
Mystery / Thriller[On hold] « زوزهٔ وحشتناك باد رو شنید. جلوی اشك هاش رو گرفت. چقدر ترسناك بود که مردن یك نفر براش اهمیت داشت....! » Warnings⚠️: Violence, Cannibalism