Writer's POV:
زین: پاشو نفله.
بلند گفت؛ راجر یهو از خواب پرید و چشماشو مالوند.
زین با خودش فکر کرد چقدر وقتی راجر اینکارو میکنه، احمق تر به نظر میاد.
راجر بلند شد، به در کامیون تکیه داد و چندبار نفس عمیقی کشید. بدون هیچ حرفی سوار کامیون شد، زین هم سوار شد و به پشت سرش نگاه کرد.
غیرممکن ولی الان ممکن بود.
اون لیام اونجا ایستاده بود و هنوز داشت برای زین دست تکون میداد.
وقتی فهمید اون پسره که صداش رو شنید و بعد هم لبهٔ باکسرش رو دید.
اصلاً بهش نمیخورد پولدار باشه با اون پیراهن چارخونهٔ آبیِ پاره، شلوار خاکی گشاد و یك چشم آبی بود. اوه، زین یادش رفت جوابش رو بگیره.
راجر استارت زد، دور زد و سرپایینی رو پایین رفت همونطور که زین دندون هاش رو داشت بهم میسایید.
کم پیش میاومد که زین بی دقتی بکنه حتی موقع خماریش پس بنظر توی پیچوندن حرف ماهر بوده.
نگاهی به راجر کرد و با دیدن حالتش، دستش رو روی رون پای اون کوبید که راجر یکدفعه عطسهای کرد و دستشو روی بوق فرمون کوبید.راجر: چیه؟ کیه؟ چته؟
زین: زدم که نخوابی کونی و دوتامون رو به فاک ندی.
با نیشخند گفت و چشماش رو چرخوند. راجر زیرلب "عاو" گفت و تک خنده ای کرد.
راجر: راستی، هروئین توهم هم میاره؟
زین: فکر نکنم، چطور؟
راجر: یکی رو دیدم اونجا توی بلندی وایساده بود، داشت برام یه چیزی تو مایه های دست؟ تکون میداد؟
سؤال پرسید و مگسی که روی دنده نشسته بود رو کشت. زین چشماشو چرخوند و هوفی کشید.
زین: با من بود.
راجر: با تو بود؟ مواد گرفتی ازش؟ پول داد؟ دعوا کردین؟
زین: چقدر زر مفت میزنی. مواد نداد اما بدجوری خمار بود، نشستیم یکم مزخرف گفتیم.
توضیح داد، سرشو به عقب خم کرد و با اخم به بیرون خیره شد. راجر نگاهی به ساعت کرد و سرعتش رو بیشتر کرد.
زین: رودخونهٔ سیاه رو از بالا نشونش دادم، حرومزاده میگه قشنگه.
تقریباً با خودش گفت ولی راجر نگاهی به زین کرد و نیشخندی زد. سرش رو خاروند و داخل کوچهٔ باریک اما خالی از سکنهای پیچید.
راجر: نپرسیدی چی کشیده بود؟
زین: پرسیدم، هیچی نمی فهمید.
شونه بالا انداخت. راجر ابروهاش رو بالا برد و با خندهای که هنوز از خماری بود، سری تکون داد.
راجر: چه باحال.
زیر لب گفت. زین نفس عمیقی کشید و شیشه رو با زور پایین داد. اون دستگیره با اینکه هرلحظه ممکن بود بشکنه، از هرچیزی سفت تر بود.
و دوباره سکوت مطلق و وزش بادِ خنک.
دو چیزی که زین میتونه باهاشون زندگی بکنه، بقیهش فقط برای گذروندنه حتی تنفس.
نم نم بارون،
چیزی بود که کمتر اتفاق میافتاد اما اکثریت قطره های بارون رو دیده بودن که از بالای اون مه ها پایین میریزه و مه رو بیشتر میکرد ولی حداقل از نظر زین بوی خوبی داشت.
با آهنگی که راجر بی هوا گذاشت، زین چشم غره ای رفت و هوفی کشید.
تا ابد قرار بود توی خماری بمونه؟
YOU ARE READING
Black River {Ziam}
Mystery / Thriller[On hold] « زوزهٔ وحشتناك باد رو شنید. جلوی اشك هاش رو گرفت. چقدر ترسناك بود که مردن یك نفر براش اهمیت داشت....! » Warnings⚠️: Violence, Cannibalism