خوبه نیم ساعت زودتر رسیدم ..قرصارو تو لباس زیرم قایم کردم و امیدوار شدم تو بازجویی گیر نیفتم
بازم باید تو صف بمونم ..نمیدونم چرا خیلی از این صف بدم میاد جوری بازجویی میکنن که انگار بمب تو خودت قایم کردی که من کرده بودم
بعد چند دقیقه نوبتم شد و استرس بدی به جونم افتاده بود
..
..
تونستم از بازجویی رد بشم جوری که انگار یا بار صد کیلویی از رو دوشام برداشته بودن
تمام بدنم عرق سرد کرده بود باید زودتر میرفتم پیش اون جئون دیوونه
نمیدونم چه مشکلی باهام داره هی میگه فلان کارو کن اگه نکنی باید نشانتو پس بدی اهه مرتیکه دلم میخواد یه تیر حرومت کنم جوری رفتار میکنه انگار دزدی چیزی هستم اینم گروگان گیرمه
ولی از حق نگذریم گروگان گیر خوشتیپیه
آه دارم به چیا فکر میکنم
فقط ده دقیقه مونده_ هی تهیونگ اینجاا!!
احساس میکنم باید همین الان اب بشم برم تو لایه هایه زمین بعد از دمایه بالایه لایه ها بخار شم و از بین برم
پی می منو با صدایه بلند صدا کرده بود جوری که همه برگشته بودنو نگام کرده بودن...شاید باید ایگنورش کنم ..نه اینجوری خیلی بد میشه ..بدون جواب فقط باید برم پیشش
+ سلام .. بهتری؟
_ آره این چندساعت کجا بودی ؟
+ مجبور بودم برم خونه
_ اوو شیطون نکنه با دوست دخترت بودی
+ ن..نه معلومه که نه اصلا چر...
× افسر کیم شما قرار بود دوساعت دیگه پیش من باشید و الان دو دقیقه دیر شده و شما دارید درباره دوست دخترتون حرف میزنید ؟[چرا نمیتونم داد بزنم ؟
چرا احساس میکنم یکی گلومو گرفته و داره خفم میکنه ...
ولی چرا وقتی چشامو باز میکنم هیچکس نیست ..
میخوام داد بزنم ...
میخوام واقعیتارو داد بزنم
دیگه خسته شدم از پنهانشون
دیگه تو قلبم نمیتونم نگهشون دارم
میخوام داد بزنم
+میشه فقط واقعیتارو بفهمی و دکمه دیلیت ال تمام حرفایی که شنیدیو بزنی ؟؟
من قسم میخورم دیوونه نیستم ...]یه تلنگر بزرگی بهش خورد یدیقه حواسش از ساعت پرت شده بود و به خاطر چیزی که اصلا وجود خارجی نداشت دو دقیقه دیر کرده بود
الان یعنی باید نشانشو تحویل میداد ؟
اصلا چرا جئون باید همیشه تو بدترین موقعیت حضور داشته باشه فاک بهش
یه حسی بهش میگفت باید توضیح بده هیچ دوست دختری در کار نیست و پی می چرتو پرت گفته کاش میتونست دهن پی میو بدوزه
+ ن..نه شما اشتباه میکنید ..
× من اشتباه میکنم !! من فکر کردم کار خیلی مهمی داشتی که با اون عجله مرخصی چندساعته گرفتی ...نگو که قرار بود بری پیش دوست دخترت یعنی واقعا اینهمه مهم بود ؟؟
+نه ..من نرفتم پیش دوست دخترم چون من اصلا با کسی تو رابطه نیستم من فقط مجبور بودم برم خونه...
×کیم!! من ازت نخواستم تعریف کنی تو رابطه هستی یا نه
مسئولیت دیر کردنتو به گردن میگیری ؟؟
تهیونگ واقعا داشت بهش بد میگذشت دلش میخواست همین الان دهنه جئونو پاره کنه یا حداقل دهنتو با دستاش نگه داره بگه من هیچ دوست دختر فاکی ندارم انقدر بد عنق نباش ولی از یه طرف دیگه به این فکر کرد که دهنه خودش پاره میشه
ازش نفرت نداشت ولی داشت
این دقیقا حاله الانش بود نمیدونست احساسش کودوم طرفه شاید فقط خسته بود ازش
چون تو روزایه اول کاریش بهش خیلی سخت گرفته بود
بلاخره که چه به موقع میومد چه دیر میکرد باید تنبیه میشد چه فرقی داشت همین حالاشم یه هفته فول تایم کار کردن رفته بود تو پاچش
+ بله قربان
همین یه حرف کافی بود ...قبول کردن جهنمی که برایه ورود داشت بهم چشمک میزد
× دنبالم بیا
دنبال جئون راه افتاده بود فکر کرد قراره به اتاقش برن تا اندازه قد خودش بهش جرم بده تا اونارو ثبت کنه ولی برخلاف فکرش داشتن به سمت بالا پشتبوم حرکت میکردن
تهیونگ هی داشت باخودش فکر میکرد که جئون الان اونو از اون بالا پرت میکنه پایین ولی دو دقیقه که حکمش مرگ نبود ..بود ؟! اینجا چه جهنمیه
جونگ کوک دره پشتبومو باز کردو گذاشت اول تهیونگ وارد بشه بعد خودشم وارد شد به محض اینکه در بسته شد محکم تهیونگو به در فلزی سرد که سردیش باعث مور مور شدن بدن تهیونگ شد کوبید
چشمایه تهیونگ با تعجب داشت به صورت عرق کرده جئون که ابروهاش توهم گره خورده بود نگاه میکرد
چند لحظه همونجوری موند تا حرفایه فرماندشو بشنوه ولی انگار قرار نبود به حرف بیاد تصمیم گرفت خودش این سکوت مرگبارو بشکنه
+فر..ماند
تا اومد حرف بزنه جونگ کوک سریع دستشو رو دهنش گذاشت
واقعا داشت تعجب میکرد از اینکارو ..نه که نتونه فرماندشو پس بزنه ..نه ..فقط میخواست ادامشو بفهمه
دستایه جونگ کوک رو بالایه لگن تهیونگ نشست و لباس فرمشو باز کرد ...چشمایه تهیونگ داشت گوشه هاش پاره میشد از بس که چشماش گشاد شده بود
جونگ کوک دستشو رو شونه تهیونگ گذاشتو قرصارو جلو چشمشاش گرفت
تهیونگ قشنگ داشت مرگشو جلو چشماش میدید روزگار یه فاک بهش نشون داده بود والان باید چی میگفت.
× فکر کردی نمیفهمم؟
+قربان من توضیح میدم
× توضیحو که باید بدی تو این شکی نیست ولی اول از همه بگو تو چطور باز جرعت کردی این کوفتیارو با خودت بیاری ؟؟ مگه دفعه قبل برایه همین به اینجا منتقل نشدی ؟
+اگه شما درباره منتقل شدنم میدونید پس حتما باید بدونید چرا اینارو با خودم میارم
× اونایی که تو اون برگه نوشته فقط چندتا نوشتس که ممکنه دروغ باشه خودت بگو
جونگ کوک دستشو از رو شونه برداشت و باز به چشمایه تهیونگ که داشت ترسو منعکس میکرد خیره شد
×خب از همین لحظه به بعد تو افسر کیم نیستی منم فرماندت نیستم
از الان به بعد من جونگ کوکم و تو تهیونگ میدونم سخته که بخوای با فرماندت حرف بزنی بیا مثل دوتا غریبه که همو نمیشناسن رفتار کنیم بلاخره تایم زیادی نیست که همو میشناسیم
تهیونگ واقعا میتونست چند دقیقا قبل زندگیشو یکی از پر فرازو نشیب ترین دقیقا هایه زندگیش ثبت کنه باورش نمیشد همین جئونی که تا چند لحظه پیش داشت با چشماش که تاریک ترین گودال جهان بود سوراخش میکرد و الان دست دوستی بهش دراز کرده اصلا از کجا فهمیده بود قرصا اونجا مخفی شدن ..
چاره ای جز قبول کردن پیشنهاد جئون دوقطبی نداشت
+ باشه قربان
×قربان؟!
میخوام از همون اولیکه باعث شد این قرصارو مصرف کنی بدونم یه حدسایی زدم آخه پسرایی با قیافه تو اوصولا باید دانشگاه کلی دختر دوروبرشون باشه و ..میدونی جداییه دونفر میتونه باعث این نوع مشکلات باشه درست نمیگم ؟؟
تهیونگ همون لحظه قدرت اینو داشت که از خنده شکم درد بگیره دلش میخواست بلند بلند قهقهه بزنه واقعا جئون فکر کرده بود اون شکست عشقی خورده ؟!!!!
کسی که حتی یدونه دوست نداشت و مطمئن بود اگه همین فردا بیفته بمیره جسدش میپوسه چون کسی حتی نمیدونه اون وجود داره!!!
واقعا دلش میخواست دستشو رو شونه مرده روبه روش بزاره و با لحن گنگی بگه چقدر افکارت مثبته کاش شکست عشقی میخوردم
آخر تحمل نکردو خنده ریزی کردو اشک فیک گوشه چشمشو پاک کرد
جونگ کوک تقریبا به دیوونه بودن تهیونگ ایمان آورده بود با قیافه پوکر بهش نگاه کرد
× حرف خنده داری زدم ؟!
+ آره باور کن خنده دار ترین جوکی بود که شنیدم
× جدی باش
+ باشه باشه میدونی کاش انقدر شکست عشقی میخوردم که همه دخترا شهر برام تموم شنو مجبور شم به یه شهر دیگه سر بزنم
اصلا میدونی این قرصا برایه چین ؟؟
× خب آره کنترل خشم
+ درسته ولی مشکل من عمیق تر از خشمه
تو یه اتیشو تصور کن برایه خاموش کردنش باید از جایی که نشعت گرفترو هدف بگیری و خاموش کنی دقیقا ریشه اون آتیش اگه رو جاهایه دیگه آب بریزی خاموش نمیشه
خشمم همینه اول یه مشکلی برات پیش میاد و باعث اعصبانیتت میشه بعدش باعث خشم کاذبت میشه
× خب مستر فایر چجوری باید ریشتو خاموش کرد ؟
+ مشکل همینجاست دلیل اصلی خشمام خیلی وقته از بین رفته من فقط دارم جاهایه دیگه اتیشمو خاموش میکنم این آتیش با هر بادی دوباره شعله ور میشه
× میشه واضح تر حرف بزنی اصلا چرا باید آتیشی تو وجودت روشن بشه از کی این اتفاق افتاد ؟
+ خب بزار ببینم ....از همون موقعی که چشمایه معصوم من به این دنیایه کثیف باز شد ...
× منظورت چیه ؟
+ من مثل همه بچه هایه دیگه زندگی نرمالی نداشتم مثلا اینکه بفهمی هیچوقت قرار نیست کسی به عنوان بابا تو زندگیت باشه و اگه همه دنیا ولت کنن اون همیشه پیشت میمونه و هر اشتباهیم انجام بدی بغلت میکنه و میگه چیزی نیست باهم دیگه درستش میکنیم خب خیلی سخته درسته من نامشروع بودم
و خب مامانم ...ام ..اون همیشه مست بودو تو بار کار میکرد ..و جوابگویه سردرداش بدن من بود بعده یه مدت تو یتیم خونه بزرگ شدمو وقت ورود به دانشگاهم دوره هایه روانپزشکیم شروع شد نتونستن با دارو هایه معمولی حالمو خوب کنن و خوردن اون قرصا برایه همین بود
جونگ کوک عملا تو شوک بود اصلا فکرشم نمیکرد همچین چیزاییو بشنوه فکر نمیکرد این اتفاقا برایه پسر روبه روش افتاده فکر میکرد تهیونگ یه سادیسمی روانیه[ + نمیتونم درکت کنم ...
_ بیا جاهامونو عوض کنیم تو منو زندگی کن من تورو
..
..
..
_ حالا چی ؟؟ هنوزم نمیتونی درکم کنی ؟!
دیدی فقط باید برایه چند ثانیه خودتو جایه من میزاشتی بازم دلت میخواد من بودنو تجربه کنی
+ متاسفم !! نه ...]الان در حال حاضر دارن تعداد خیلی کوشولویی فیکمو میخونن و من یه عالمه دارم ذوق میکنمممممم^^💓🍡
اوایل فیکمو فقط دوستم میخوند و اون بهم گفت اپ کنم تو واتپد و اونم اندازه من داره ذوق میکنه گاد خیلی خوشحالم فکرشو نمیکردم ^^
YOU ARE READING
Life With Death
Mystery / Thrillerکاش توهم مثل بقیه فکر میکردی من یه ادم افسرده و بدبختم و با نگاه سرشار از ترحمت از کنارم میگذشتی ولی تو موندی... موندی و بهم زندگی کردنو هدیه دادی ولی یه چیزیو یادت رفت بهم یاد بدی که چطوری زندگی کنم...