Ep15

523 58 4
                                    



{ فلش بک یکسال پیش / تهیونگ }

داشتم سمته بالا پشتبون میرفتم باید پی میرو نجات میدادم سره پله ها خوردم زمین پام  پیچ خورده بود
صدایه شماره معکوسو میشنیدم نه ...نه ..الان وقتش نبود
یه ادم سیاه پوش با ماسکو دیدم که سمت من اومد لبه ساختمون بردو از ساختمون پرید پایین منم با خودش کشید و بعده چند ثانیه همه چی منفجر شد
به سمت ساختمون پشتی افتاده بودیم مطمئن بودم دستو پام خورد شده
رو زمین افتادم نمیتونستم پاشم همون ادم سیاه پوش اومد بالاسرمو دستمال سی تی سیو گذاشت رو دهنمو همه جا سیاه شد
وقتی به هوش اومدم تو یه سلولی بودم که رو تخت فلزی دراز کشیده بودم دست راستم گچ بسته شده بود و سرم باند پیچی شده بود
نمیدونستم کجام ...چطور زنده موندم ..
دوباره اون ادمو سیاه پوشو دیدم دیگه داشت حرصم میگرفت
بلند داد زدم
+ تو کی هستی
ماسکشو برداشت تعجب کردم یه زن بود یکی که به شدت برام اشنا بود ..
^ نشناختیم ؟ حقم داری
+ باید بشناسم ؟
^ نه تو فقط یه بچه بودی ...
+ واضح حرفتو بزن
^ من همونیم که میخواستی ازش انتقام بگیری ..الان زندگیتو نجات دادم پس بهم مدیونی پسر جون
+ نه ....نه ..امکان نداره
^ انتضار ندارم باور کنی بهتره استراحت کنی ..
+ چرا ...
^ چی چرا
+ باید میزاشتی بمیرم نمیترسی از اینکه بکشمت؟
^ تو منو نمیکشی
استراحت کن سره موقع باهمدیگه حرف میزنیم ..


{ عشق ادمارو کور میکنه ..
_ به هر حال وقتی تو دامش بیفتی فرار ازش عین بیشتر نزدیک شدن بهشه با کی لج میکنی ..خودت ؟ }





+ اهان گیریم که من قبول کردم تو مامانمی حالا چرا الان اومدی ؟ هرزگیت تموم شد ؟
^ فکر نمیکنی باید درست حرف بزنی من نجاتت دادم پسر جون
+ بدترین کاره عمرتو کردی ..قاتلتو نجات دادی
حالا اینجا کجاست ؟
^ منو اسمیت یجور خلافکار حساب میشیم وارد گروهایه مافیایی میشیم پولاشونو میدزدیم
تقریبا دوازده نفریم که لازم نیست تو ببینیشون
و خب فکرشو نمی‌کردم تبدیل به یه مأمور بشی و حالا که مارو دیدی یا باید عضوی از ما بشی یا دیگه نمیتونم زندگیتو نجات بدمو ایندفعه واقعا میمیری
نمیخوام که منو مامانت بدونی منم تورو پسرم نمیدونم فقط همکار چطوره ؟
+ چیشد که حالا دزد شدی گروهم تشکیل دادی اینهمه دمو دستگاه کلی پول میخواد
^ اسمیت .. رییس هممونه همه نقشه ها با اونه ما انجامش میدیم و من .. خب
+ زیر خوابشی
^ کلمه معشوقه بهتره نیست؟
پوزخندی بهش زدم هیچوقت به این فکر نکرده بودم که اگه ببینمش چی میشه ...هنوزم از ته دلم ازش متنفرم ...هنوزم میخوام نباشه ..
ولی یه پلنگ منتظر میمونه تا زمانه مناسبش برسه ...
تازه یادم افتاد .. جونگکوک حتما فکر میکنه من مردم باید بهش بگم
^ حالا که از زندگیم خبر داری باید بدونی که من باید ..
+ اون پسر ماموره ..هوم اگه اشتباه نکنم فرماندته
فکرشم نکن به کسی بگی ... همه باید فکر کنن تو مردی
+ ولی
^ فکر کردی واقعا اون پسره بهت علاقه داشت یا براش مهم بودی ؟
تو فقط عروسکش بودی
+ از بس هرزگی کردی همرو همینطوری که هستی میبینی
از یه پاکت چندتا عکس دراورد و رو میز پخش کرد ..
یه چیزی تو وجودم ریخت ..
نه نه
اون جونگکوک  نیست ...
نه نمیتونه اینجوری باشه
^ چیشد زبونتو موش خورد ؟
گفتم که فقط براش یه بازیچه بودی
+ این عکسا واقعیت نداره
^ ایگو ایگو  پسره بدبخت من چه ساده ای ...
هنوز نفهمیدی قرار نیست کسی دوستت داشته باشه
هنوز نفهمیدی سربار همه ایی
اخ اخ
فرمانده جونت دیگه برات مرد

Life With DeathWhere stories live. Discover now