× من متاسفم
+ برایه چی ؟
× اتفاقاتی که برات افتاد نباید برات تجدید خاطره میکردم
+ سخت بود شنیدنش ؟ متاسف نباش توکه کاری نکردی این اتفاق برام زیاد میفته همه درباره زندگیم قضاوت میکنن ولی فقط وقتی چند ثانیه به جایه من زندگی میکنن دمشونو میزارن رو کولشونو در میرن
فرمانده جئون من ازتون نمیخوام درکم کنید نمیخوام خودتونو بزارید جایه من نمیخوام بهم ترحم کنید ولی
من هیچ انتظاری از هیچکدوم از آدما ندارم خیلی وقته که هیچ انتظاری ندارم ...
میدونی وقتی تنها فرد زندگیت یه نفر میشه و همون یه نفر هربار به روحت تجاوز میکنه و میشکتت انتظار داشتن از بقیه یه گناه نابخشودنیهجونگ کوک واقعا تو حیرت حرفاش مونده بود حرفاش چیزی جز حقیقت تلخ نبود
عذاب وجدان شدیدی گرفته بود از خودش متنفر بود که قضاوتش کرده بود
× تهیونگ نمیتونم بگم میفهممت نه چون تنها کسی که میفهمه فقط خودتی من نمیدونستم همچین اتفاقی افتاده ولی بدون تو محل کار شاید فقط دوتا همکار باشیم ولی بیرون از تایم کاری منو دوستت حساب کن هروقت چیزی نیاز داشتی میتونی رو من حساب کنی و درباره قرصا بیا بین خودمون بمونه و تو ام سعی کن نزاری کسی ببینه
+ چرا داری همچین لطفی در حق کسی که چند دقیقس از زندگیش باخبر شدی میکنی؟ به این شک نداری که شاید همه حرفام دروغ بوده باشه ؟×بیا حرفاتو پایه این بزاریم که دروغ نبودن اینجوری مکالممون راحت تر انجام میشه
بیا برگردیم سره کارمون باید موقع بازجویی باهام بیایمیشد این مکالمرو تازه شروع یه فیلم دونست تمام اتفاقایه قبل از این فقط یه تیزر بود
قرار بود چه اتفاقاتی براش بیفته این فیلم هپی اند بود یا مثل گذشتش سد اند !!×خب خانم و آقا جونگ از دیدنتون خوشحالم
° ولی ما اصلا نیستیم واقعا درک نمیکنم چرا مارو دستگیر کردین واقعا که اینکارتون وقیحانس
تهیونگ تقریبا رنگه صورتش به رنگ گیلاس بود و هر لحظه آماده خفه کردن اون زنو مرد اشغال که حتی به بچه هاشون رحم نکردن بود همینجوریشم از کلمه خانواده متنفر بود بعد تمام آدما دنیا دست به دست هم داده بودن تا نفرتشو شعله ور تر کنن
× یعنی نمیدونید چرا؟
° معلومه که نه
× باشه !! بزار من برات تعریف کنم شاید که یادت اومد
قتل دخترت
رولت روسی بازی کردن با یکی از مامورام
و در آخر قتل پسرت
با اینهمه جرمی که داری 60 تا 80 سال برات زندان میبرن
و شما خانم جونگ شما به دلیل دروغ گفتم و همکاری با شوهرتون و دست داشتن تو قتل دخترتون 10 تا 30 زندان براتون میبرن
خب الان یادتون اومد ؟!
صورت اون دوتا رنگ دیوار شده بود و ترس داشت خودشو با تک تک سلولاشون نشون میداد هرچقدرم قاتل باشی رفتن به زندان برایه اون مدت طولانی واقعا رعشه به تن آدم میندازه
° باشه میگم همش زیر سر اون پلیس کناریته اون به ما پول دادو خواست اینکارو انجام بدیم تا بتونه مقام کسب کنه همش تقصیر اونه اون به پسرم شلیک کرد و به ما دارو داد قسم میخورم تقصیر اونه
تیر آخر مستقیم تو اعصابه تهیونگ خورد تأثیر قرصا در لحظه از بین رفت و صداها جاشونو به آرامش تهیونگ دادن
چشماش به خون نشسته بودو توانایی ترور کردن اون مردک کثیفو داشت
+ اگه میفهمیدی این آخرین باریه که روح تو بدنته چیکار میکردی ؟
° منظورت چیه تبهکار؟
+ جوابمو بده
° برگشتن به گذشته و گولتو نخوردن تو بچمو کشتی قاتل
+ مرسی ..همین یه دلیل کافی بود
تهیونگ سریع به سمتش حجوم بردو یه مشت محکم رو گونش زدو با دستاش گلوشو گرفت اونقدر اینکارو ادامه داد تا رنگ صورت مرد به کبودی میزد
+ ببین سعی نکن با صبر من بازی کنی وگرنه اون دهنتو که یه مشت چرتو پرت میزنه ازش بیرونو میدوزم حالا اگه بازم میخوای به دروغ گفتن ادامه بدی چون فقط به ضرر خودته میدونی چرا چون یکی از همکارام شاهد منه اونجا و تو رسماً هیچ غلطی نمیتونی بکنی پس به نعفته حقیقتو بگی و مطمئن باش تا کاری نکنم که حکمت ابدو یکروز* بشه دست از سرت برنمیدارم
تهیونگ دستشو برداشت و از اتاق خارج شد چنان الان اعصبی بود که دلش میخواست شهر کشی کنه
به احتمال زیاد ازش بازجویی میشد ولی فایده نداشت چون پی می شاهدش بود ولی چون اثر انگشتش رو اسلحه بودازش بازجویی میکردن
YOU ARE READING
Life With Death
Mystery / Thrillerکاش توهم مثل بقیه فکر میکردی من یه ادم افسرده و بدبختم و با نگاه سرشار از ترحمت از کنارم میگذشتی ولی تو موندی... موندی و بهم زندگی کردنو هدیه دادی ولی یه چیزیو یادت رفت بهم یاد بدی که چطوری زندگی کنم...