{ دیگه مشکلی نمونده برام
تمام این مدت مشکل اون بود
مشکلی که من دچارش بودم
حالا معنی رفتنو میفهمم
من دلتنگشم میخوام زمانو به عقب برگردونم
اما نمیتونم تغییرش بدم
چیزی که نمیتونم باورش کنم اینه
یعنی فقط از خودش یه تخته سنگ برام گذاشته ؟
حتی فرشته ای که تو جنگ به جای پسر شیطان بال هاشو از دست داد از خبری که من شنیدم لحظه ای درد بالاشو فراموش کردو سکوت کرد ..
اره اون رفته ...
و این واقعیت هر لحظه بیشتر داشت بهم ثابت میشد ....}با سردرد بدی بهوش اومدم انگار یکی با چوب کوبیده بود تو سرم
تمام بدنم بی حس بود و چشام ذوق ذوق میکرد
چقدر اینجا برام نا اشناس
خواستم دستمو تکون بدم که سرم تو دستم توجهمو جلب کرد و یکی از افرادم که کنارم به خواب رفته بود
فهمیدم که اومدم بیمارستان ولی چرا
بعده کلی فکر کردن اتفاقات مثل فیلم از جلو چشمام رد شد
سریع تو جام نشستمو الکسو بیدار کردم
× تهیونگ کجاست؟ من چم شده
_ قربان شما یادتون نمیاد ؟
× گفتم کجاست
_ قربان ...دیروز ما متاسفانه افسر پی می و افسر کیمو از دست دادیم ..."شوک اول "
افسر کیم برایه نجات جسد افسر پی می وارد کارخونه شد و بعدش کارخونه منفجر شد ..ما هیچ اثری ازشون پیدا نکردیم میگن که به خاطر دمایه و فشار بالا جسدشون از بین رفته
"شوک دوم "
× چ...چی
_ قربان خوبید؟
سرم زنگ میزد ...زبونم بند اومده بود ..
مگه میشه
دروغه نه دارم خواب میبینم
نمیتونم نفس بکشم
تو سرم فقط اسم تهیونگو داد میزدم
همه جا داشت میچرخید
صداها ناواضح بود
قفسه سینم درد میکرد
نمیتونستم باور کنم باید خودم ببینم تهیونگ نرفته نه
نه نرفته نباید رفته باشه
از جام بلند شدم سرم گیج میرفت حالت تهوع داشتم
سِرُم از دستم کشیدم و سمته پارکینگ بیمارستان رفتم توجهی به خون کمی که از دستم میرفت نکردم
دره ماشین پلیسو باز کردم ولی باز نمیشد اهه رو مخم بود
مشتمو بالا اوردم که شیشه ماشینو بشکونم با ضربه اولی که به شیشه زدم ذوق ذوق کردن استخونمو حس کردم توذهنم به خودم فحش دادم که دستمو ناکار کردم
_ قربان من میرونم
× میریم پزشکی قانونی ...{ من پر شدم از تو
تماما تویی و تو
همه چیز ختم میشه به تو
میتونم صبح با خنده از خواب بیدار بشم و برم سره کارم
میتونم هربار که ادمارو نجات دادم لبخند بزنم
میتونم با دوستام بیرون برم و وقت بگذرونم
میتونم شکایت نکنمو بگذرم
به بیخیالی طی کنمو فقط حال خوبمو نشون بقیه بدم
میتونم اونقدری غرورمو بالا ببرم که وقتی راه میرم زمین خجالت بکشه
میتونم همیشه مست باشمو نفهمم کی شب شده
نفهمم که نیستی
نفهمم که قلبم زمانی میتپید و الان فقط داره وظیفه ای که داره رو انجام میده
حرف از مستی شد
چقدر از وقتی که مست کرده بودم با اون وروجک میگذشت
میتونم وقتی تمومش تموم شد و وقت برگشتن رسید با همون قهقهه ها روی پل بایستم و اخرین سقوطمو تجربه کنم
و تو کسی هستی که اینو میدونه
و تو کسی بودی که فهمید انرژی و شادیم بزرگترین تظاهر منه
تو اونی بودی که کنارش خودم بودم
نه دروغه ...خودم نبودم ..وقتی نداشتم که خودم باشم ....
وقتی تو رفتی وجودم تیکه تیکه شد و هرتیکه اش به قسمتی پرتاب شد
دوباره جمعشون کردم ولی تیکه ای از وجودم که متعلق به تو بود هیچوقت پیدا نشد
درد فراموش کردن بدتر از درد سرزنش کردنه و من هرروز در حال فراموش کردنتم ....
آخرین روز
آخرین سقوط
و آخرین نگاه
تو رفتی و اونقدر خودخواه بودی که آخرین نگاهو ازم گرفتی
و سرنوشت از تو خودخواه تر بود ...
لبایه من فقط چند روز رو لبات بود .....
من باید زندگی کنم ..ولی چرا یادم رفته ؟}
.
.
.
.
.
YOU ARE READING
Life With Death
Mystery / Thrillerکاش توهم مثل بقیه فکر میکردی من یه ادم افسرده و بدبختم و با نگاه سرشار از ترحمت از کنارم میگذشتی ولی تو موندی... موندی و بهم زندگی کردنو هدیه دادی ولی یه چیزیو یادت رفت بهم یاد بدی که چطوری زندگی کنم...