(تعریفتون از عشق چیه ؟)
_کیم تهیونگ حواست اینجاست
با شنیدن صدای استاد سعی کرد افکارش رو یه جوری سروسامون بده
بله ای گفت و نگاهش رو از استاد الفایی که با وجود جفت داشتنش بازم هر دفعه جوری بهش زل میزد که انگار میخواد همونجا کارش رو یکسره کنه گرفت .جونگ کوک هم از شخصیت مزخرف اون مرد باخبر بود
تمام حواسش رو بهش داد تا اگه نگاه بدی به امگاش کرد بدون توجه به سنش کارش رو تموم کنه
درسته جونگ کوک بچه بود نه فقط از نظر سنی بلکه حتی در مقابل تهیونگ از نظر رفتاری هم یه الفای لوس بود
دیدید که وقتی میخوای از یه بچه اسباب بازی مورد علاقش رو بگیری چجوری رفتار میکنه ؟
اره خب جونگ کوک هم همین بود البته فقط سر تهیونگی هیونگش :)بعد کلاس دوباره زیر اون درخت همیشگی کنار هم نشسته بودن با حس رایحه نگران و عصبی امگا سرش رو از روی شونش برداشت و امگاش رو بین پاهاش کشید
وقتی از راحت بودن جاش مطمئن شد بوسه ای روی رگ گردن امگا زد
تهیونگ با ارامش سرش رو به سینه پهن الفا کوچولوش تکیه داد و نفس عمیقی کشیدگلبرگ های صورتی و نرم الفا اروم روی جای،جای گردنش بوسه میزد و باعث میشد آرامش عجیبی کل وجودش رو فرا بگیره
_چی شده امگای من کی ناراحتت کرده ؟
جونگ کوک روی گردنش لب زد و بوسه عمیقی روی شاهرگش گذاشت بینیش رو روی جایه بوسش کشید و با لذت رایحه تمشک جنگلی و تایگر لیلی* رو وارد ریه هاش کردامگا لبخند کوچیکی زد و با انگشت های کشیدش شروع به نوازش موهای مشکی الفا کوچولوش کرد
_جونگی خسته شدم همه چیز به هم ریخته به پک حمله شده بابا نیستش و من نمیدونم ،نمیدونم باید چیکار کنم. من حتی نمیتونم از پس کارهای ساده پک بر بیام چطور میخوام جلوی اون دوتا شیطان رو بگیرم.جونگ کوک کمی فکر کرد و بعد با ذوق سرش رو از گردن خوشبوی دلبرش بیرون اورد
_هیونگ یادته توی اون کتابی که هفته پیش خونده بودیم چی نوشته بود ؟
تهیونگ با کنجکاوی بهش خیره شد که جونگ کوک لبش رو اروم بوسید
و شروع به حرف زدن کرد
_توی اون کتاب نوشته بود برای شکست دادن تیارا و جفتش باید باهم متحد بشیم ما میتونیم چهار پک اصلی رو باهم متحد کنیم و همه رو اموزش بدیم اون موقع شاید شانسی برای شکست اون دو نفر داشته باشیم
درسته؟تهیونگ که هنوز تو شک اولین بوسشون با شنیدن حرف های الفا لبخند بزرگی زد
حق با اون بود
اگه چهار پک اصلی باهم کار میکردن شاید شانسی برای شکست دادن اون دو اهریمن داشتندوطرف صورت الفا رو گرفت و بوسه محکمی روی لب صورتیش نشوند
الفا خنده خجالتی کرد و سرش رو پایین انداخت با شنیدن سوال تهیونگ اهومی گفت و از جاش بلند
_به کمک هیونگا نیاز داریم ؟دور میز نشسته بودن قرار بود چهار پک رو متقاعد کنن که باهم دیگه کار کنن
هرچند هر پنج نفرشون میدونستم اینکار خیلی سخته
حرف زدن راجب متحد شدن چهارپک که حدود صد سالی میشد راهشون رو از هم جدا کرده بود واقعا سخت بود
_من یه فکری دارم !.
صدای جکسون همه رو از فکر بیرون کشید_شنیدم رهبر های چهار پک اصلی قبلا دوست های صمیمی بودن اما به یه دلایلی رابطه بینشون خراب شد اگه ما بتونیم کاری کنیم تا اونا دوباره باهم خوب بشن
میتونیم پک هارو متحد کنیم !!.
تهیونگ درحالی که توله ی جیمین رو توی دستش داشت با صدای ارومی پرسید
_درسته هیونگ اما چطوری قراره به هم نزدیکشون کنیم ؟_فهمیدم !
با بلند شدن صدای کوچیکترین الفای جمع همه به سمتش برگشتناخرین کلمه هم تایپ کرد و بعد چک کردن متن اون رو به سه آدرس ایمیل مورد نظر ارسال کرد
_تموم شد ؟
یونگی با صدای ارومی پرسید تا پسر کوچولوی خوابالوش رو بیدار نکنه
تهیونگ هوممی کشید و خودش رو توی بغل الفا پرت کرد
_میخونیش ؟
گوشیش رو باز کرد و شروع به خوندن کرد(دوستان عزیزم
من بابت اختلاف هایی که در گذشته بین ما شکل گرفته و باعث از بین بردن دوستی بینمان شده متاسفم
من به کمک شما نیاز دارم تا بتوانیم وضعیت پک ها را سر و سامان بدهیم
اگر وضعیت پک هایتان برای شما اهمیت دارد
راس ساعت 12 ظهر به رودخانه کنار منطقه مرزی
بیایید
تا با کمک هم به مشکلات پایان بدهیمکیم ته مین)
_خوبه، حالا چطوری میخوای بابات رو ببری اونجا ؟
جونگ کوک گفت و متوجه نیشخند کوچیک امگا شد
_میدونم چیکار کنم بیبی الفا !تایگر لیلی گل ماه تولد جونگ کوک 👇
متن چک نشده
مشکلی نیست ؟شاید فردا هم اپ کردم ، نمیدونم 🤷♀️
اخه کلاسام که دوباره شروع بشه دیگه وقتی ندارم میخوام زود به زود اپ کنم که بعدا منتظر نمونید
نظرتون چیه ؟خوبه ؟
دوستون دارم ♡
👇
YOU ARE READING
°•ᗷᒪᑌEᗷEᖇᖇY•°
FanfictionPart of the story: هزار سال پیش امگای سفیدی به دنیا اومد که از طرف الهه ماه به عنوان فرزند ماه معرفی شد امگای سفید جفت گرگ سیاه و خون خالصی بود که بعد مارک شدن توسط هم قدرت های زیادی به دست آوردن سال های اول همه چیز خوب پیش میرفت که آلفای امگای جوا...