part 3

735 144 10
                                    

بعضی وقتا به خودت میای و میبینی برای دیدن لبخندش حاضری دنیا رو به هم بریزی
از خودت میپرسی چیشد که ساده ترین چیز زندگیم تبدیل شد به تنها دلیل زندگیم؟
اون لحظه ست که میفهمی چیزایی که قبلا برات مهم بودن در مقابل اونی که الان میخوایش شده هیچی حاضری همه چیز تو بدی که فقط یه بار بهت بگه دوست دارم
هی بهم اعتماد کن من قبلا تجربه ش کردم (:

همراه پدر و مادرش برای استقبال از مهمون ها به راه افتاد.
اما نگاهش دنبال کسی بود که همین الانشم به راحتی میتونست رایحه شکلات و قهوه ش رو حس کنه .
_ پسرم دنبال کسی میگردی؟
با شنیدن صدای پدرش خنده مصلحتی کرد و سرش رو به نشونه منفی تکون داد .
_هی تهیونگ
_جیمین...خوش اومدید هیونگ.
جمله اول رو خطاب به دوستش و جمله دوم رو خطاب به جفت جیمین گفت
یونگی تک خندی زد و ضربه آرومی به بازوی امگای جوان رو به روش زد.
_بیخیال ته فقط یک ماه هم رو ندیدیم کی وقت کردی انقدر خوشکل بشی؟.
با حس کردن رایحه لاوندر از جفت باردارش بوسه ای رو موهاش گذاشت و لبخندی زد.
تهیونگ خنده ای کرد
_جیمینی هیونگ بچه چطوره ؟
_ خیلی خوبه ته
با حس رایحه تلخ و خوشبویی درست پشت سرش به سمتش برگشت.
_جونگ کوکی
با ذوق اسم آلفای کوچیکتر رو صدا زد و تو بغلش پرید.
جونگ کوک پوزخند تلخی زد و دستش رو دو کمر باریک امگای مورد علاقه‌ش حلقه کرد و رایحه گل تایگر لیلی و تمشکش رو وارد ریه هاش کرد .
_هی جونگ کوک ..چطوری پسر ؟
آلفا با شنیدن صدای دوستش لبخندی زد و دستش رو از کمر امگا جدا کرد
_خوبم هیونگ....شما چطورین
رو به دوتا پسر بزرگتر گفت و دست امگای چشم آبی رو گرفت و بوسه آرومی پشت دست ظریفش نشوند
تهیونگ خنده ای کرد و موهای آبیش رو پشت گوشش گذاشت
_تهیونگ پسرم یه لحظه میای اینجا ؟
امگا معذرت خواهی کوتاهی کرد و دنبال مادرش رفت.
جیمین هم از جاش بلند شد و همراه تهیونگ برای سلام کردن به مادر پسر از جمع خارج شد .

جامی که الکل کمتری نسبت به بقیه داشت رو از داخل سینی خدمتکار کنارش برداشت و به سمت جونگ کوک گرفت و یکی هم برای خودش برداشت . دنباله نگاه آلفای کوچیکتر رو گرفت تا به امگای مو آبی رسید سری از روی تاسف تکون داد .
_ هنوز بهش نگفتی دوسش داری ؟
آلفای جوان پوزخندی زد
_بیخیال هیونگ...اون حتی منو به عنوان یه آلفا نمیبینه
_اگه منظورت لقب هایه که بهت میده...به نظرم کیوته
جونگ کوک نفس حرصی کشید و به سمت یونگی برگشت
_هیونگ من یه آلفای قوی و بزرگم این لقبا مال بچه هاست
یونگی هومی کشید و متقابلا به سمت جونگ کوک برگشت
_خب آلفای قوی و بزرگ چند سالته ؟
جونگ کوک با اخم جواب داد
_هفته دیگه...هیفده سالم میشه
یونگی خنده ای کرد و به ساعت اشاره کرد
_باشه آلفای بزرگ ولی فقط یک ربع فرصت داری تا بهش اعتراف کنی
جونگ کوک به سمت ساعت برگشت حق با یونگی بود
فقط یک ربع تا پایان هیفده سالگی امگا مونده بود

به سمت تهیونگ رفت و دستش رو گرفت و بدون توجه به صورت متعجب پسر به سمت اتاق کشیدش
_باید حرف بزنیم .
با لحن جدی گفت و تهیونگ داشت به این فکر می‌کرد که آیا تا الان اون لحن رو از جونگ کوک شنیده خب اره جونگ کوک به عنوان یه آلفا خیلی وقتا جدی رفتار می‌کرد ولی هیچوقت با اون اینطوری حرف نزده بود
_کوکو .. فقط  ده دقیقه وقت دارم باید دقیقا سر ساعت 12:00 شیفت بدم بعدا حرف می‌زنیم خب ؟
بعد بدون اینکه نگاهی به آلفای شکلاتی بکنه از اتاق بیرون دوید و

البته که شاهد اشک ریختن آلفای خرگوشیش نبود.

کنار پدر ایستاد
_ببین پسرم ...الان باید بری اونجا وایسی فقط به گرگت اجازه بده کنترلت کنه و راجب جفت ..گرگت میتونه جفتش رو تشخیص بده و یادت باشه ...هر اتفاقی هم بیفته منو مادرت کنارتیم و دوست داریم
بوسه ای روی پیشونی پسرش گذاشت تهیونگ لبخندی زد و به سمت جایی که پدرش گفته بود رفت
با دیدن نگاهای خیره آلفاها و بتاها روی خودش سرش رو پایین انداخت

آلفا بعد رفتن پسر وسط سالن شروع به حرف زدن کرد
_لطفا چند لحظه سکوت کنید
خوش اومدید ..... امشب اینجا جمع شدید تا تولد هیجده سالگی پسرم رو جشن بگیریم و شاهد تبدیلش باشیم
به ساعت نگاه کرد فقط یک دقیقه مونده بود به سمت پسر امگاش برگشت
گرگ امگا کنترلش رو به دست گرفت و به محض اینکه
عقربه ساعت حرکت کرد تغییر شکل داد





گرگ سفید ؟











یکم دیر شد ولی فردا دو پارت آپ میکنم

I love you
👇

°•ᗷᒪᑌEᗷEᖇᖇY•°Donde viven las historias. Descúbrelo ahora